ارسال شده توسط کامبیز در 90/8/27:: 6:19 عصر
یه نفر بالای برجش لم داده توی جکوزی
یه نفرآرزو داره که حموم بره یه روزی
یه نفر برای گربه اش می خره ژامبون اعلا
یکی واسه لقمه یی نون می ره از دیوارا بالا!
یه نفر جرینگی می ده خون بها رو تو تصادف
یکی دیگه واسه صنار توی حبس می پوسه مف مف . . .
یکی آخرای هفته، می ره ساحل قناری
یکی جون می کنه اما باز می مونه توی نداری!
یه جای شهربرای شام،صدتا کبک پرکنده می شن
یه جای دیگه سرشام،سفره ها شرمنده می شن!
فاصله خیلی زیاده از سربرج تا زیر پل،
آخه تا کی باید این درد،این عذاب بشه تحمل؟!
کلمات کلیدی :