کاش بودی ...
دل خوش سیری چند....
کاش بودی سهراب...
تا ببینی خنده ها اجباری است...
آسمان رنگ شب است..
دلمان تنهاست...به نگاهی بندیم،به سلامی دلخوش،وای بر زندگی توخالی...
دلم از حسرت یک خنده به تنگ آمد...
یادمان رفت قانون زمین را
یادمان رفت که خانه دوست کجاست ؟
عشق . زمین را سهراب
دلمان پر شده از قارچهای قربت
خالی از زندگی شده ایم
چشمهایمان راشستیم
جور دیگر دیدیم
اما بازم هم
زندگی رنگ خودش را داشت
اما میدانم که
چه درونم تنهاست
شاید اینجاست که تنهایی تو را می فهمم
قصه تمام شده بود
کلاغ نشست پیش پای قصه گو والتماس کرد
یک بار فقط برای یک بار بگو
قصه ما به سر رسید کلاغه به خو........
گریه امانش نداد!!!!!!!!!!!
0
قصه گو به نیمه های قصه رسید
کلاغ توی این تاریکی ان دورها سو سوی چراغی دید
این بار باید قبل از به سر رسیدن قصه به خانه اش می رسید
قصه گو از نیمه قصه گذشت
کلاغ خیره به سوسوی دور چراغ
هر چه توان داشت بال زد
اشک توی چشمهایش جمع شده بود
قصه گو به اخر قصه رسید هنوز چیزی نگفته بود
کلاغ تندتر بال می زد بال بال میزد
چراغ که خاموش شد
بغض کلاغ همون جا توی تاریکی اسمان ترکید
قصه گو گفته بود!!!!!!!!!
البته بازم ترول هست، ان شا...الله عمری بود