ارسال شده توسط کامبیز در 92/2/13:: 10:19 عصر
سه شنبه ی هفته ی پیش بود که :
نشسته بودم لب دریا . خودم و خودم . من و دل آروم و صاف دریا
بعد از تماشای موجهای بی جونش، سر به آسمون بلند کردم ، خدا هم تو پهنه تاریک آسمون نشسته بود .
یه لبخند بهش زدم ، چند تا ستاره چیدم و بعد به خودم رسیدم .
باز گله و شکایت هر چی نداشته دارم رو به رخش کشیدم . حسرت و حسرت ...
آقا ... آقا ...
نگاش کردم دو تا چشم سیاه تو یه صورت نحیف و زرد با لبای صورتی .
تو دستای کوچیکش یه جعبه پر از شکلات ، کفشش بزرگتر از خودش بود که نداشته هاشو به رخش می کشید . تلافی بهم زدن خلوتم رو با یه فریاد کوتاه سرش درآوردم .
نمی خوام برو ...
آقا ... تورو خدا ... یکی بخر
بازم چشمای سیاهش ، این بار پرازعجز و تمنا
مامانت کجاس ؟ بابات ؟ خونتون کجاس ؟ مدرسه می ری ؟
واسه کی کار می کنی؟
برا خودم ... خودمون
بابات چیکاره اس ؟
سکوتی مبهم چشماش رو به زمین دوخت شاید می خواست واسه فروختن شکلاتاش دروغی جور کنه !
بابا ندارم ...
نگاش کردم تو چشای سیاهش دروغ نبود ... شرم و اشک بود
همه کاکائوهات چند؟
اشک چشاش برقی زد ، تند تند همه رو شمرد . دست و دلش با هم می لرزید
22 تا می شه . میشه 22 تا 200 تومن می شه ...
2400 تومن ...
پول رو بهش دادم باورش نمی شد ، داشت می رفت . صداش کردم ...
آهای ، پس کاکائو چی شد ؟؟؟
آقا ... آقا حواسمون نبود به خدا . بیا
دست بردم دو تاش رو برداشتم و گفتم برو . با چشاش بهم زل زد
نمی شه آقا پول همش رو دادی ، همش رو بردار
برو بقیه اش رو بفروش از نو ...
دوید و رفت . مثل یه پر که با یه نسیم پرواز می کنه ...
باز من شدم و حسرت پسرک رو فراموش کردم بلند شدم تا بیام خونه ...
وقتی داشتم ترانه مورد علاقه ام رو می ذاشتم تا تو راه همراهیم کنه باز دیدمش با شکلاتای تو دستش ...
زل زده بود اما نه به من .
به دخترکی که سوار ماشین شارژی اش، بی خیال چشمای حسرت بار پسرک می خندید ...
حسرت پسرک ، منو یاد حسرتای خودم انداخت ، کام تلخم رو با شکلات پسرک شیرین کردم
کاش حسرت منم اندازه حسرت پسرک می شد
اینو گفتم و به صدای همیشگی اش گوش دادم
(( سرد ی نگاهو بشکن فاصله سزای ما نیست
تو می ری واسه همیشه، این جدایی حق ما نیست
بودن تو آرزومه حتی واسه یه لحظه ... ))
پسرک و شکلاتاش ، دخترک خوشبخت وماشین شارژی اش ،
خودم و حسرتام .
همین .
چی بگم خدایا ....
این روزا دیگه نمی تونم تو باغ تنهایی قدم بزنم ...
باغ همسایه ها رو دیدی ....!!!
چرا اسم باغ اونا ... با هم بودنه ....
کلمات کلیدی :