سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش دو گونه است : دانشی که مردم ناگزیر از فراگیری آن هستند و آن رنگ[ ظواهر [اسلام است و دانشی که مردم اجازه دارند آن را واگذارند و آن قدرت خداونداست . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/21:: 10:11 عصر

شبی پسرمان نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پخت شام بود رفت و یک برگ کاغذ به او داد ...

همسرم دست هایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند.پسرمان با خط

بچه گانه نوشته بود: صورت حساب: کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار مرتب کردن اتاق خوابم 1دلار

مراقبت از برادر کوچکم 3دلار بیرون بردن سطل زباله 2دلار نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6دلار

جمع بدهی شما به من 17دلار همسرم را دیدم که به چشمان منتظر پسرمان نگاه می کرد،چند

لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورت حساب پسرمان این

عبارات را نوشت: صورت حساب: بابت سختی 9ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ بابت

تمام شبهایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم هیچ بابت تمام زحماتی که در این چند

سالکشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ بابت غذا،نظافت تو و اسباب بازیهایت هیچ و اگر تمام اینها را


جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است. وقتی پسرمان آنچه را که

مادرش نوشته بود خواند،چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می

کرد گفت:مامان...دوستت دارم. آنگاه قلم را برداشت و زیر صورت حساب نوشت:قبلا به طور

 

کامل پرداخت شده!!!! ""کاش همه بدهی ها همینجور پرداخت میشد""



کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/18:: 10:28 عصر

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟

.

پس این چی؟؟؟؟

هنوز هم از گرسنگی مینالید؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

از خواب توی تخت خواب سفتتون خسته شدین؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

هنوز قدر محبت و مراقبت های والدینتون رو نمیدونین؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

راحتی و آسایش باعث میشه وقت مطالعه خوابتون ببره؟

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

آیا آرامش و لذت یک حمام گرم رو دارین و باز هم از زندگی مینالین.؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

هنوز هم از اینکه دستاتون وقتی ظرفای خودتون رو میشورین آسیب ببینه نگران هستین؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس دستای کوچیک این چی؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

Louis Vuitton کافی نیست؟ مارک های جدید تر میخواین؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

از بازی های تکراری خسته شدین؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

کار دیگه ای برای انجام دادن ندارین؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

با داشتن پاهایی سلامت هنوزم مینالید؟

.

پس این چی؟؟؟؟

پس این چی؟؟؟؟؟؟؟؟

.

پس این چی؟؟؟؟

همیشه به یاد داشته باش:
وقتی از وضعیت زندگیت شکایت میکنی،مردمانی هستن که برای داشتن زندگی مثل زندگی تو و بودن به جای تو هرکاری حاضرن بکنن....


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/18:: 8:19 عصر

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است.....

دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...

آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....


قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...


یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ


با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!


قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!


و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....


دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای


تو را کرده است....


یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که


با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!


یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک


رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان


قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....


دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب


در میان برگهایی که از درختان می افتند....


دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....


بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد


را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....


بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار


عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم.....


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/16:: 9:27 عصر

بسیاری از ایرانیان داخل و خارج کشور، تصور درست و تحلیلی از شرایط اقتصادی پیش‌روی ایران

.

ندارند... به قول برتولت برشت:‌ "آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است".... تراژدی را

به کمدی تبدیل می‌کنیم. از تجاوز در زندان‌ها، طنز می‌سازیم. از بطری نوشابه و کهریزک طنز

می‌سازیم. از گرانی و کمیاب شدن مرغ طنز می‌سازیم. از گشت‌ارشاد طنز می‌سازیم. گرانی

ارز و سکه به سرگرمی خنده‌داری تبدیل شده.. این‌روزها همه می‌خندیم. به هم و با هم


می‌خندیم. اما اتفاقی که باید بیفتند این است که باید گریه کرد. به این مسخ شده‌گی. به این


بی عملی. آنکه از گرانی و تحریم می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است. تصور من این

است که همیشه وضعیت به صورت طنز ادامه نخواهد داشت. نمی‌توانیم برای همیشه

سفسطه کنیم. تقصیر را به گردن دیگری بیندازیم و خودمان را بری از تقصیر بدانیم. نمی‌توانیم

برای همیشه فرافکنی کنیم. بلاخره یک‌جایی.. یک‌روزی.. گیر می‌کنیم و پتک واقعیت می‌خورد

توی سرمان. آن‌وقت می‌گردیم سراغ مرهم روی زخم. خنده‌هایمان زهرمارمان می‌شود.


تجربه‌های مشابه‌ای در سایر کشورها بوده که ما را به این قطعیت برساند که تافته جدا بافته

نیستم و وضعیت می‌تواند بسیار وخیم‌تر از شرایط حالا باشد. کافی‌ست نگاهی به تاریخ چند

دهه اخیر کشورهایی مثل برزیل و زیمبابوه و مجارستان و یا آلمان بعد از جنگ دوم جهانی

بیندازیم تا ببینیم چگونه فروپاشی اقتصاد یک کشور می‌تواند ذلت و فلاکت را برای جامعه به

ارمغان بیاورد. نگاهی به تصاویر جاروکردن اسکانس‌ها در پیاده‌روهای مجارستان بیندازید. نگاهی

به تصاویر سوزاندن و ریختن اسکناس‌ها در بخاری در آلمان بیندازید. نگاهی به حمل

اسکناس‌های چند ده بسته‌ای در زیمبابوه برای خرید یک قرص نان بیندازید و تاریخ بیست سال

گذشته برزیل را بخوانید و افت بیش از یک تریلیونی ارزش پول این کشور را بین سال‌های 1980

تا 1997 بخوانید. آن وقت است که خنده روی لب‌هایمان می‌ماسد و چشمه طنزگویی‌مان خشک

می‌شود. آنکه از گرانی و تحریم می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است. وضعیت امروز

ایران، اتفاقات چند هفته اخیر بازار معاملات بورس و ارز و طلا، گران شدن هر روزه مواد خوراکی،

اعتراض و اعتصاب روز گذشته بازار تهران، تنها نشانه‌هایی از باز شدن دمل چرکین اقتصاد ایران

است که نشانه تاثیر موفق تحریم‌ها علیه جمهوری اسلامی بوده. موفقیت تحریم‌ها حقیقتی

انکار نشدنی است


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/15:: 8:9 عصر

ا ون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در

حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد…


قهوه ی شور






آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب،


دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه،


دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”

یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو

قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی

قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد،

“وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم،
می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد

بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا
زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت

تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره،
اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش
مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.





قهوه ی شور



مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در

واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر

خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای

عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می

کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ر
یخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه.


بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش،

بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد

اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما

هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی

کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما
ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و
دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه
است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف

نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک
بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته

باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.





قهوه ی شور






اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، ” مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد “شیرینه”

.

.

.

.

خیلی قشنگ بود نظر فراموش نشه .

کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/14:: 8:1 عصر

http://pichak.net/gallery/albums/userpics/10001/12086291269%5B1%5D.jpg سلام دوستان عزیزم. فردا تولد

یکسالی وبلاک من هست . یعنی چطور بهتون بگم. حقیقت پارسال همین  موقع ها بود که

خانوم جالینوس . همون گل یخ امروز . خیلی روی مخ من راه می رفتند.   من و چند تا از

دوستانم . تصمیم گرفتیم .  روی این خانوم رو کم . . یه اتاق درست کردیم بنام اخلال گران

پیامرسان . داخل اتاق . چند عکس درست کرده بودیم   . به خانوم جالینوس نسبت می دادید. .

همینطور دعوا ادامه داشت. تا اخرش.  .. فردا اون روز  اومدم. نت  رو روش کردم . دیدم وبلاک

من مسدوده. یک دفعه اصلا قلب  واستاد  وبلاک من یه وبلاک فوق العاده عاشقانه بود سه سال تمام

بهش زحمت کشیدم بود . یه طوری وبلاک رو ساخته بود که با تاریخ تولدم توی یکی روز بود.

خلاصه . وبلاک سه ساله من به خاطر ندام کاری  مسدود شد. خیلی به اقای فخری گفتم وبلاک

منو ازاد کن و ایشنو می گفت شما   ارامش محیط عمومی رو بهم زدید.  نمیشه . من گفتم به

درک که نمیشه .  رفتم  یه وبلاک جدید ساخت . به نام ستاره سهیل . این وبلاک هم بعد

نیست.  ولی خیلی عاشقانست.. خیلی از دوستانم توی پیامرسان بهم میگن چرا این همه فید

میزنی . . شکست عشقی خوردید. . نه داش  نه  خواهر من نه شکست عشقی خوردم نه

کسی رو زیر نظر دارم . کلا از فید های  عاشقانه دوست دارم. اگه مشگلی داری می تونی رد

دوستی بزنی.. می بینی . من چقدر رک حرف میزم ولی  باور کنید . حتی اون دوستانی که بهم


رد دوستی زدن بعضی وقتا میان فیدتام رو  علاقمندی .یا بازنشر می زن. اشک  از چشمام

جاری میشه.  درسته  دنیای مجازی هست. ولی من  از دنیای واقعی بیشتر دوست دارم این محیط

رو..... دوستان بخاطر اولین سالگرد وبلاکم می خواند تعداد محدودی  عکس های از  منظر های

پاییز براتون بذارم . امیداورم  که خوشتون اومده باشه. دوستدار همیشگی شما کامبیز...................... دوستان عزیز امیداورم از این عکس ها خوشتون اومده باشه  داش کامبیز .......  همون ستاره سهیل.....


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/13:: 9:10 عصر

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان.

می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ
قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت
می‌پژمرد.

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.

گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد.

بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به

درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.


صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم.

هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.

آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم،
بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و
راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.

ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.

مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/9:: 7:30 عصر

 به  و بلاک ستاره سهیل خوش اومدید
وقتی کسی حالش بده
بهش نگید
.
.
ای بابا اینم می گذره ،

نگید درست می شه،

نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش

نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره.
می فهمین؟

غصه….

براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.

از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید

وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.

شما در حقیقت باید حرف نزنید.
باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید.

تو چشم هاش نگاه کنید. براش چایی بریزید

براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.

بذارید جلوش. بعد حرف نزنید. بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.

هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.

فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.

شما جای اون آدم نیستید.

شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده تجربه نکردید.

پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.

بله…
دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.

اگه دلش خواست خودش حرف می زنهبیا بخون نظر یادنره


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/8:: 8:24 عصر

1. به  و بلاک ستاره سهیل خوش اومدید ولها یا ولهان : او مأمور طهارت و نماز و عبادت است . او انسان را در

 طهارت و نماز وسوسه می کند و به شک می اندازد که این نماز باطل

 است ، نماز دیگری شروع کن ، وضوی تو ناقص بود ، دو مرتبه

تجدیدکن ، گاهی در سجده در بدن انسان چیزی می دمد که انسان

خیال می کند وضوی او باطل شد و مجبور شود دو مرتبه وضو بگیرد .


2. هفاف : مأموریت دارد در بیابان ها و صحراها انسان را اذیت کند و او را به ترس وادارد .
3. زنبور ( رکتبور ) : موکل بازاری هاست . قسم دروغ و مدح کردن متاع

را نزد آنها زینت می دهد . آنها هم برای اینکه جنس خود را به فروش

برسانند ، آن اعمال را انجام می دهند .


4. ثبر : وقتی مصیبتی به انسان وارد می شود ، صورت خراشیدن ،

سیلی به خود زدن و لباس پاره کردن را برای انسان پسندیده جلوه می دهد .
5. ابیض : انبیاء را وسوسه می کند .


6. اعور : وظیفه اش تحریک شهوات در مردان و زنان است و انسان را

به زنا وا میدارد . روزی اعور پیش هود پیامبر رفت ، آن حضرت ضربه ای

به چشم او زد که کج شد .


7. داسم : مراقب خانه هاست . هر کس که وارد خانه شود و بسم الله

نگوید ، همراه او وارد می شود .


8. مطرش یا مشوط و ساوشوط : وظیفه اش پراکندن اخبار دروغ یا

دروغ هایی است که خود حمل می کند در حالی که حقیقت ندارند .


9. فنذر : هر کس چهار روز در خانه خود طنبور داشته باشد ، غیرت را

از او برمی دارد بطوری که انسان در برابر ناموس خود بی تفاوت می

شود .
10. دهار : مأموریت او آزار مؤمنان در خواب است بطوری که انسان

خواب های وحشت ناک می بیند یا در خواب به شکل زنان نامحرم در

 می آید و انسان را وسوسه می کند تا او را محتلم کند .

 


11. اقبض : وظیفه او تخم گذاری است . روزی سی عدد تخم می

گذارد ، ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد در وسط زمین ،

 از هر تخمی عده ای از شیاطین و عفریت ها و غول ها و جن بیرون

می آیند که تمامی آنها دشمن انسان هستند

.
12. تمریح : امام صادق علیه السلام فرمودند : برای ابلیس در گمراه

ساختن افراد ، کمک کننده ای است به نام تمریح . وی در آغاز شب

 بین مغرب و مشرق به وسوسه کردن ، وقت مردم را پر می کند .


13. قزح : ابن کوا از امیرالمؤمنین (ع) از قوس و قزح پرسید . حضرت

فرمود : قوس و قزح مگو زیرا نام شیطان قزح است بلکه بگو « قوس

اله و قوس الرحمن » .


14. زوال : مرحوم کلینی از عطیه بن العزام روایت کرده که وی گفت :

 در خدمت حضرت صادق (ع) بود و از مردانی که دارای مرض « ابنه »

بوده و هستند یاد کردم ، حضرت فرمود : « زوال » پسر ابلیس با آنها

مشارکت می کند و ایشان مبتلا به آن مرض می شوند .


15. لاقیس : او یکی از دختران شیطان و کارش وادار کردن زنان به

مساحقه و هم جنس بازی زنان است . او مساحقه را به زنان قوم لوط

یاد داد . یعقوب بن جعفر گوید : مردی از حضرت صادق (ع) از مساحقه

 بازی زن با زن دیگر ، پرسید . حضرت در حالی که تکیه کرده بود ،

 نشست و فرمود : زن زیر و زن رو ، هر دو ملعونند . پس از آن فرمود :

 خدا بکشد لاقیس دختر ابلیس را که چه عمل زشتی را برای زنان

آورد . آن مرد گفت : این کار اهل عراق است ؟ حضرت فرمود : سوگند

 به خدا که این عمل در زمان رسول خدا (ص) بود قبل از آنکه در عراق

 باشد .
16. متکون : شکل خود را تغییر می دهد و خود را به صورت بزرگ و

 کوچک در می آورد و مردم را گول می زند و به این وسیله آنان را وادار

 به گناه می کند .


17. مذهب : خود را به صورت های مختلفی در می آورد ، مگر به صورت

 پیغمبر یا وصی او .


18. خنزب : بین نماز گذار و نمازش حایل می شود یعنی توجه قلب را

از وی برطرف می کند . در خبر است که عثمان بن ابی العاص بن شبه

 در خدمت حضرت رسول اکرم (ص) عرض کرد : شیطان بین نماز و

قرائت من حایل می شود – یعنی حضور قلب را از من می گیرد –

حضرت جواب داد : نامش شیطان خنزب است . پس هر زمان از او

ترسیدی به خدا پناه ببر .


19. مقلاص : موکل قمار است . قماربازها همه به دستور او رفتار می

 کنند . به وسیله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمنی در میان آنان

بوجود می آورد .


20. طرطبه : یکی از دختران ملعون می باشد . کار او وادار کردن زنان

به زناست و هم جنس بازی را هم به آنان تلقین می کند

. به  و بلاک ستاره سهیل خوش اومدید

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کامبیز در 91/7/6:: 10:31 عصر

 


دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر

قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر

خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از

اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.





در آن روزها حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که

ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی

یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا

می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده

پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.


دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز

 به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه

دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با

آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش

 حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت

سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به

سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود

 که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند،

پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر

 شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه

دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های

روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر

 پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر

شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر

کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی،

دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون

 آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با

 یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل

گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن

 توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.


ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با

مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش

 از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار

نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست

پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس

اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم

گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می

 کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی

 دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت

خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی

بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.



مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر

روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان

 دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه

 خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.


مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که

 ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر

بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این

را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::


معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

 

 

داستان عاشقانه زیبا و غمگین

کلمات کلیدی :

   1   2      >
درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها
9 د ی
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
کانون مسجد فاطمیه شهید یه
منطقه و جهان آبستن حوادث خوش یمن
لحظه های آبی
در انتظار آفتاب
انتظار
لنگه کفش
شین مثل شعور
upturn یعنی تغییر مطلوب
سیب سرخ
کلبه عاشقان
به سوی فردا
فرزانگان امیدوار
اهل البیت[علیهم السلام]
زندگی بی ترانه...
###@جزین@###
ایران ابرقدرت فاتح
خداجونم
پایگاه اطلاع رسانی مباشری
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
لیلای بی مجنون
به سوی آینده
باشگاه مسابقه و سرگرمی
عکس و مطلب جالب و خنده دار
بی نشانه
ان سالهای دوست داشتنی
مجله اینترنتی تبلیغاتی
alone
رایان چوب
علی اصغربامری
نظرمن
افسونگر
زیباترین اشعار عاشقانه معاصر
hamidsportcars
پنجره ای رو به خاموشی
سکوت خیس
عصر پادشاهان
سایه
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Iranian Universities

شقایقهای کالپوش
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
بچه مرشد!
سکوت ابدی
حامل نور ...
فتوبلاگ حسین کارگر
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
کلبه درویشی
*تنهایی من*
نیلی ترین - NiliTarin.ir
دخترک خنده رو :)
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
««««« شب های تهران »»»»»
KING OF BLACK
در دوران بـــرزخی ...
►▌ استان قدس ▌ ◄
پرپر
اتاق دلتنگی
مُهر بر لب زده
هواداران همای پرواز
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
رقصی میان میدان مین
نگاهی نو به مشاوره
رنگین کمان
آموزش رباتیک در کرج,رباتیک,ربات,رباتیک البرز,صنایع رباتیک آراد
طب سنتی@
ســرچشمـــه › سرچشمه همه خوبیها مهدی (عج) است ›
همه چیز آماده دانلود
اکبر پایندان
پژواک
Mystery
یا د د اشت ها ی شخصی خو د م .
****شهرستان بجنورد****
-««««((عشق الحسین)))»»»»-
سـرچشمـــه فصـــاحـت
بی سر و سامان
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
حباب خیال
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
امامزاده میر عبداله بزن آباد
بـــــــــاغ آرزوهــــــــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
دوربین مدار بسته
@@@گل گندم@@@
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
یادداشتها و برداشتها
اطلاعات عمومی
دیار من دشتستان- بُنار آبشیرین
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
عشق مشعلدار

معیار عدل
امام زمان
دلنوشته های یه عاشق
بی پاتوقی
وب سایت شخصی مهران حداد__M.Hadad personal website
سکوتی پرازصدا
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
امام و شهدا
.: شهر عشق :.
مهربان
تک درخت
تراوشات یک ذهن زیبا
سکوت سبز
رویای شبانه
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب
@@@این نیزبگذرد@@@
ایران اسلامی

my love
Har chi delet mikhad
ماتاآخرایستاده ایم
روستای چشام
گیسو کمند
نـــرگــــس 1
جــــــــــــــــوک نـــــــت
کاسل
عکس های عاشقانه
منتظر مفرد مذکر غایب
آموزش گام به گام رانندگی
صحبت دل ودیده
رفقا
محقق دانشگاه
سالار
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
عشق بی هدف... ! دیوانگی - عشق واقعی... ! دریافتنی
ابـــــــــــرار
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
انسان جاری
داستان های جذاب و خواندنی
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
گــــــــــروه باستــــــــانشنــــاسی
بغض تلخ
عطر یاس
صدای شهید
سرزمین رویا
همه چیز در مورد مرغ عشق
دل نوشته
چون میگذرد غمی نیست
بازگشت نیما
زبان انگلیسی
نمکستان
واقعه
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
فرمانده آسمانی من
طرح واژه
چوکــــــــــــــ بندری
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
حرف های تنهایی
بچه های خدایی
درس های زندگی
قافیه باران
دانشجویان ورودی 90 دانشگاه کوثر قزوین
هدهد
من.تو.خدا
دهن رود
شبستان
سربازی در مسیر
دل شکســــته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
دختری ازجنس باران
یامهدی
har an che az del barayad
امپراتور
دانلود هر چی بخوایی...
S&N 0511
(کوروش کبیر)kabir kourosh weblog
*لبخندی برای زندگی*
الهگان
(بنفشه ی صحرا)
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
روی بال فرشته ها
جزتو
دل پرخاطره
عشق پنهان
@@@باران@@@
Manna
بانوی اسمانی
دریایی از غم
Deltangi
کانال اخبار انتخابات مجلس
زیبا ترین وبلاگ
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
mystery
ღقلبــــــی بــه بلـــندای مــــــــــــــاهღ
Just for fun
اواز قطره
محمد قدرتی
شـــــــیـــشـــــه ی نــــــــــــازک دلـــــــــــــــــــتنگی
یه دختره تنها
غدیریه
ورزشهای رزمی
پسران علوی - دختران فاطمی
..::غریبه::..
گوشی نوکیا 1110، خرید اینترنتی گوشی نوکیا 1110
به نام خدا
تلخی روزگار....
حرف شیری
نفس
کرمان شهر
و....الهــــــه
خنده بازار
کلبه تنهایی
عمارمیاندواب
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گلهای یاس
جیغ بنفش در ساعت 25
نفس
نت سرای الماس
ستاره طلایی
اس ام اس
پایه عکاسی مونوپاد + ریموت شاتر بلوتوث
مردود
شاره کم سنه
هرکس منتظر است...
جایی برای خنده وشادی و تفریح
دهکده کوچک ما
I AM WHAT I AM
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
behtarinamkhoda
فقط خدا
عاشقانه
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
پـــــــــلاکــــــــــ✌سنگر
مرگ عاشق
باور من...!!!
Tarranome Ziba
سیرت پیشگان
دختر و پسرای ایرونی
شاه تور
دانلود سوالات کارشناسی ارشد
Note Heart
ندای حق
مکاشفه مسیح
تنهاترین عاشق
غزلیات محسن نصیری(هامون)
ღღ♥دنیای بارانی♥ღღ
هر چی تو دوست داری
همه چی پیدا میشه؟
ایـــــــران آزاد
یاامام حسن مجتبی (ع)ادرکنی
wanted
دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا....
یه کم فکر کنیم...!
Hunter
قتیل العبرات
اداره منابع طبیعی وآبخیزداری شهرستان مانه وسملقان
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
دفتر احسان
فضای تنهایی من
مائــده الهی
تنهایی.......
ژئوماتیک
رویابین
یک جای دنج
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
♥تاریکی♡
اخراجیها
عاشقانه ها
کشکول
به یادتم
طوبای محبت
ترنم حضور
نوری چایی_بیجار
دوستانه
دل نوشته های مائده
« « عاشقی » »
نمی دونم بخدا موندم
هیئت
کشاورزی نوین
سایه های خیال
فقط طنزوخنده
شاهکار
مهربانی
بندر میوزیک
ساعت به وقت کربلا
عزای حسینی
نقاشی های الیکا یحیایی
باکری میاندوآب