شبی پسرمان نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پخت شام بود رفت و یک برگ کاغذ به او داد .
همسرم دست هایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند.پسرمان با خط
بچه گانه نوشته بود: صورت حساب: کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار مرتب کردن اتاق خوابم 1دلار
مراقبت از برادر کوچکم 3دلار بیرون بردن سطل زباله 2دلار نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6دلار
جمع بدهی شما به من 17دلار همسرم را دیدم که به چشمان منتظر پسرمان نگاه می کرد،چند
لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورت حساب پسرمان این
عبارات را نوشت: صورت حساب: بابت سختی 9ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ بابت
تمام شبهایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم هیچ بابت تمام زحماتی که در این چند
سالکشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ بابت غذا،نظافت تو و اسباب بازیهایت هیچ و اگر تمام اینها را
جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است. وقتی پسرمان آنچه را که
مادرش نوشته بود خواند،چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می
کرد گفت:مامان...دوستت دارم. آنگاه قلم را برداشت و زیر صورت حساب نوشت:قبلا به طور
کامل پرداخت شده!!!! ""کاش همه بدهی ها همینجور پرداخت میشد""
پس این چی؟
.
هنوز هم از گرسنگی مینالید؟
.
پس این چی؟؟؟؟؟؟؟؟
.
از خواب توی تخت خواب سفتتون خسته شدین؟؟؟؟
.
پس این چی؟؟؟؟؟
.
هنوز قدر محبت و مراقبت های والدینتون رو نمیدونین؟
.
پس این چی؟؟؟؟؟؟
.
راحتی و آسایش باعث میشه وقت مطالعه خوابتون ببره؟
پس این چی؟؟؟؟؟؟
.
آیا آرامش و لذت یک حمام گرم رو دارین و باز هم از زندگی مینالین.؟؟؟؟
.
پس این چی؟؟؟؟؟
.
هنوز هم از اینکه دستاتون وقتی ظرفای خودتون رو میشورین آسیب ببینه نگران هستین؟؟؟؟
.
پس دستای کوچیک این چی؟؟؟؟؟؟
.
Louis Vuitton کافی نیست؟ مارک های جدید تر میخواین؟
.
پس این چی؟؟؟؟؟؟
.
از بازی های تکراری خسته شدین؟؟؟؟؟؟
.
پس این چی؟؟؟؟؟؟
.
کار دیگه ای برای انجام دادن ندارین؟
.
پس این چی؟؟؟؟؟؟؟؟
.
با داشتن پاهایی سلامت هنوزم مینالید؟
.
پس این چی؟؟؟؟؟؟؟؟
.
همیشه به یاد داشته باش:
وقتی از وضعیت زندگیت شکایت میکنی،مردمانی هستن که برای داشتن زندگی مثل زندگی تو و بودن به جای تو هرکاری حاضرن بکنن....
و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ
با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای
تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که
با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک
رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان
قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب
در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد
را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار
عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....
بسیاری از ایرانیان داخل و خارج کشور، تصور درست و تحلیلی از شرایط اقتصادی پیشروی ایران
ندارند... به قول برتولت برشت: "آنکه میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است".... تراژدی را
به کمدی تبدیل میکنیم. از تجاوز در زندانها، طنز میسازیم. از بطری نوشابه و کهریزک طنز
میسازیم. از گرانی و کمیاب شدن مرغ طنز میسازیم. از گشتارشاد طنز میسازیم. گرانی
ارز و سکه به سرگرمی خندهداری تبدیل شده.. اینروزها همه میخندیم. به هم و با هم
میخندیم. اما اتفاقی که باید بیفتند این است که باید گریه کرد. به این مسخ شدهگی. به این
بی عملی. آنکه از گرانی و تحریم میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است. تصور من این
است که همیشه وضعیت به صورت طنز ادامه نخواهد داشت. نمیتوانیم برای همیشه
سفسطه کنیم. تقصیر را به گردن دیگری بیندازیم و خودمان را بری از تقصیر بدانیم. نمیتوانیم
برای همیشه فرافکنی کنیم. بلاخره یکجایی.. یکروزی.. گیر میکنیم و پتک واقعیت میخورد
توی سرمان. آنوقت میگردیم سراغ مرهم روی زخم. خندههایمان زهرمارمان میشود.
تجربههای مشابهای در سایر کشورها بوده که ما را به این قطعیت برساند که تافته جدا بافته
نیستم و وضعیت میتواند بسیار وخیمتر از شرایط حالا باشد. کافیست نگاهی به تاریخ چند
دهه اخیر کشورهایی مثل برزیل و زیمبابوه و مجارستان و یا آلمان بعد از جنگ دوم جهانی
بیندازیم تا ببینیم چگونه فروپاشی اقتصاد یک کشور میتواند ذلت و فلاکت را برای جامعه به
ارمغان بیاورد. نگاهی به تصاویر جاروکردن اسکانسها در پیادهروهای مجارستان بیندازید. نگاهی
به تصاویر سوزاندن و ریختن اسکناسها در بخاری در آلمان بیندازید. نگاهی به حمل
اسکناسهای چند ده بستهای در زیمبابوه برای خرید یک قرص نان بیندازید و تاریخ بیست سال
گذشته برزیل را بخوانید و افت بیش از یک تریلیونی ارزش پول این کشور را بین سالهای 1980
تا 1997 بخوانید. آن وقت است که خنده روی لبهایمان میماسد و چشمه طنزگوییمان خشک
میشود. آنکه از گرانی و تحریم میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است. وضعیت امروز
ایران، اتفاقات چند هفته اخیر بازار معاملات بورس و ارز و طلا، گران شدن هر روزه مواد خوراکی،
اعتراض و اعتصاب روز گذشته بازار تهران، تنها نشانههایی از باز شدن دمل چرکین اقتصاد ایران
است که نشانه تاثیر موفق تحریمها علیه جمهوری اسلامی بوده. موفقیت تحریمها حقیقتی
انکار نشدنی است
ا ون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در
حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد…
سلام دوستان عزیزم. فردا تولد
یکسالی وبلاک من هست . یعنی چطور بهتون بگم. حقیقت پارسال همین موقع ها بود که
خانوم جالینوس . همون گل یخ امروز . خیلی روی مخ من راه می رفتند. من و چند تا از
دوستانم . تصمیم گرفتیم . روی این خانوم رو کم . . یه اتاق درست کردیم بنام اخلال گران
پیامرسان . داخل اتاق . چند عکس درست کرده بودیم . به خانوم جالینوس نسبت می دادید. .
همینطور دعوا ادامه داشت. تا اخرش. .. فردا اون روز اومدم. نت رو روش کردم . دیدم وبلاک
من مسدوده. یک دفعه اصلا قلب واستاد وبلاک من یه وبلاک فوق العاده عاشقانه بود سه سال تمام
بهش زحمت کشیدم بود . یه طوری وبلاک رو ساخته بود که با تاریخ تولدم توی یکی روز بود.
خلاصه . وبلاک سه ساله من به خاطر ندام کاری مسدود شد. خیلی به اقای فخری گفتم وبلاک
منو ازاد کن و ایشنو می گفت شما ارامش محیط عمومی رو بهم زدید. نمیشه . من گفتم به
درک که نمیشه . رفتم یه وبلاک جدید ساخت . به نام ستاره سهیل . این وبلاک هم بعد
نیست. ولی خیلی عاشقانست.. خیلی از دوستانم توی پیامرسان بهم میگن چرا این همه فید
میزنی . . شکست عشقی خوردید. . نه داش نه خواهر من نه شکست عشقی خوردم نه
کسی رو زیر نظر دارم . کلا از فید های عاشقانه دوست دارم. اگه مشگلی داری می تونی رد
دوستی بزنی.. می بینی . من چقدر رک حرف میزم ولی باور کنید . حتی اون دوستانی که بهم
رد دوستی زدن بعضی وقتا میان فیدتام رو علاقمندی .یا بازنشر می زن. اشک از چشمام
جاری میشه. درسته دنیای مجازی هست. ولی من از دنیای واقعی بیشتر دوست دارم این محیط
رو..... دوستان بخاطر اولین سالگرد وبلاکم می خواند تعداد محدودی عکس های از منظر های
پاییز براتون بذارم . امیداورم که خوشتون اومده باشه. دوستدار همیشگی شما کامبیز....... دوستان عزیز امیداورم از این عکس ها خوشتون اومده باشه داش کامبیز ....... همون ستاره سهیل....
وقتی کسی حالش بده
بهش نگید
.
.
ای بابا اینم می گذره ،
نگید درست می شه،
نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش
نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره.
می فهمین؟
غصه….
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.
از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید
وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.
شما در حقیقت باید حرف نزنید.
باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید.
تو چشم هاش نگاه کنید. براش چایی بریزید
براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.
بذارید جلوش. بعد حرف نزنید. بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.
هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.
فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.
شما جای اون آدم نیستید.
شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده تجربه نکردید.
پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.
بله…
دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.
اگه دلش خواست خودش حرف می زنه
1. ولها یا ولهان : او مأمور طهارت و نماز و عبادت است . او انسان را در
طهارت و نماز وسوسه می کند و به شک می اندازد که این نماز باطل
است ، نماز دیگری شروع کن ، وضوی تو ناقص بود ، دو مرتبه
تجدیدکن ، گاهی در سجده در بدن انسان چیزی می دمد که انسان
خیال می کند وضوی او باطل شد و مجبور شود دو مرتبه وضو بگیرد .
را نزد آنها زینت می دهد . آنها هم برای اینکه جنس خود را به فروش برسانند ، آن اعمال را انجام می دهند . سیلی به خود زدن و لباس پاره کردن را برای انسان پسندیده جلوه می دهد . به زنا وا میدارد . روزی اعور پیش هود پیامبر رفت ، آن حضرت ضربه ای به چشم او زد که کج شد . نگوید ، همراه او وارد می شود . دروغ هایی است که خود حمل می کند در حالی که حقیقت ندارند . از او برمی دارد بطوری که انسان در برابر ناموس خود بی تفاوت می شود . خواب های وحشت ناک می بیند یا در خواب به شکل زنان نامحرم در می آید و انسان را وسوسه می کند تا او را محتلم کند . گذارد ، ده عدد در مشرق و ده عدد در مغرب و ده عدد در وسط زمین ، از هر تخمی عده ای از شیاطین و عفریت ها و غول ها و جن بیرون می آیند که تمامی آنها دشمن انسان هستند . ساختن افراد ، کمک کننده ای است به نام تمریح . وی در آغاز شب بین مغرب و مشرق به وسوسه کردن ، وقت مردم را پر می کند . فرمود : قوس و قزح مگو زیرا نام شیطان قزح است بلکه بگو « قوس اله و قوس الرحمن » . در خدمت حضرت صادق (ع) بود و از مردانی که دارای مرض « ابنه » بوده و هستند یاد کردم ، حضرت فرمود : « زوال » پسر ابلیس با آنها مشارکت می کند و ایشان مبتلا به آن مرض می شوند . مساحقه و هم جنس بازی زنان است . او مساحقه را به زنان قوم لوط یاد داد . یعقوب بن جعفر گوید : مردی از حضرت صادق (ع) از مساحقه بازی زن با زن دیگر ، پرسید . حضرت در حالی که تکیه کرده بود ، نشست و فرمود : زن زیر و زن رو ، هر دو ملعونند . پس از آن فرمود : خدا بکشد لاقیس دختر ابلیس را که چه عمل زشتی را برای زنان آورد . آن مرد گفت : این کار اهل عراق است ؟ حضرت فرمود : سوگند به خدا که این عمل در زمان رسول خدا (ص) بود قبل از آنکه در عراق باشد . کوچک در می آورد و مردم را گول می زند و به این وسیله آنان را وادار به گناه می کند . پیغمبر یا وصی او . از وی برطرف می کند . در خبر است که عثمان بن ابی العاص بن شبه در خدمت حضرت رسول اکرم (ص) عرض کرد : شیطان بین نماز و قرائت من حایل می شود – یعنی حضور قلب را از من می گیرد – حضرت جواب داد : نامش شیطان خنزب است . پس هر زمان از او ترسیدی به خدا پناه ببر . کنند . به وسیله قمار و برد و باخت اختلاف و دشمنی در میان آنان بوجود می آورد . به زناست و هم جنس بازی را هم به آنان تلقین می کند
2. هفاف : مأموریت دارد در بیابان ها و صحراها انسان را اذیت کند و او را به ترس وادارد .
3. زنبور ( رکتبور ) : موکل بازاری هاست . قسم دروغ و مدح کردن متاع
4. ثبر : وقتی مصیبتی به انسان وارد می شود ، صورت خراشیدن ،
5. ابیض : انبیاء را وسوسه می کند .
6. اعور : وظیفه اش تحریک شهوات در مردان و زنان است و انسان را
7. داسم : مراقب خانه هاست . هر کس که وارد خانه شود و بسم الله
8. مطرش یا مشوط و ساوشوط : وظیفه اش پراکندن اخبار دروغ یا
9. فنذر : هر کس چهار روز در خانه خود طنبور داشته باشد ، غیرت را
10. دهار : مأموریت او آزار مؤمنان در خواب است بطوری که انسان
11. اقبض : وظیفه او تخم گذاری است . روزی سی عدد تخم می
12. تمریح : امام صادق علیه السلام فرمودند : برای ابلیس در گمراه
13. قزح : ابن کوا از امیرالمؤمنین (ع) از قوس و قزح پرسید . حضرت
14. زوال : مرحوم کلینی از عطیه بن العزام روایت کرده که وی گفت :
15. لاقیس : او یکی از دختران شیطان و کارش وادار کردن زنان به
16. متکون : شکل خود را تغییر می دهد و خود را به صورت بزرگ و
17. مذهب : خود را به صورت های مختلفی در می آورد ، مگر به صورت
18. خنزب : بین نماز گذار و نمازش حایل می شود یعنی توجه قلب را
19. مقلاص : موکل قمار است . قماربازها همه به دستور او رفتار می
20. طرطبه : یکی از دختران ملعون می باشد . کار او وادار کردن زنان
.
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر
قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر
خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از
اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون
در آن روزها حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر
آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با
یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل
گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن
توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با
مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش
از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار
نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست
پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس
اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم
گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می
کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی
دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت
خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی
بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر
روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان
دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه
خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که
ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر
بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این
را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.