ارسال شده توسط کامبیز در 92/5/4:: 7:45 عصر
[center]
نه !!!
اصلا هم اینطور نیست!
من اصلا دلتنگ تو نیستم!
.
و حتی فکر می کنم همین دیروز بوده
که با هم بوده ایم!
اصلا هم در نبود تو...
هیچی، بی خیال...
به آن کلاغ خبر چینت بگو
از این به بعد
چشم های کورش را بیشتر باز کند!
تا وقتی خواست گزارش اشک های مرا بکند،
پیاز توی دستم را هم گزارش کند!!
آهان راستی!
نگفتم!
از وقتی تو نیستی،
دست و دلم خیلی به کار می رود!!
مامان هم تعجب کرده!
کمکش میکنم!
گردگیری می کنم،
جارو می کشم!!
اصلا به خاطر همین هست
که زود خسته می شوم
و شبها
و شبها
هیچی، بی خیال...
گفتم یک وقت فکر نکنی
برای آنکه در این دوری تو
زودتر روزها و شبها را سر کنم،
همش می خوابم!!
تازه
یک نشاط خاصی هم یافته ام!
هر کی به من می رسد،
نیش تا منتهی الیه ام را که باز می بیند،
می گوید خوشحالی ها!!
خوش به حالت!!
می گویم
خیلی!
تا چشمان شورت از جا درآید!
می دانی؟
این مسیر همیشگی را که تنهایی طی می کنم
می روم
می آیم،
این باد و باران لطیف را که حس می کنم
همچین فِرِش می شوم کلا !!!
اصلا فکر نکنی یاد تو و خاطراتمان میفتم ها !!
اصلا!
اتفاقا خوشحال هم هستم
تنهایی
خیلی خوش می گذرد!
آن هم توی خیابان به آن بلندی،
تازه باران هم بیاید . . .
وای !
چه شود!!!
.
این تلفن را هم کلا کشیده ام!
می دانی
نه این که انتظار دیوانه ام کند ها!
هی نیست همه زنگ می زنند،
وقتشان را ندارم!!
گوشی ام هم اگر کنارم گذاشته ام،
منتظر هیچ کس نیستم!
این ساعتش را با گرینویچ تنظیم کرده ام،،
خوشم می آید هی نگاهش کنم
ببینم ساعت چند است!!
به هر حال
تو اصلا مگر فضولی؟!
تو فقط بدان
اینجا دیگر کسی
.
دلتنگ تو نیست!
به یاد تو نیست!
منتظر تو نیست!
.
این ها را بدان
اما عاقل باش!
کسی که من می شناختم
هر خزئبلاتی را
باور نمی کرد!!!
آره
تو عاقل بودی
که منو
رها کردی...
کلمات کلیدی :