دیدی که دلتنگی شب هایت،
چگونه در سکوت غریبانه ی نگاهم گم شد...؟
و در تبسم پلک هایت،
شریک غم اشک هایت شد...؟
دروغ نبود آن روزها...
تو بودی...
عشق بود...
من بودم و امید...
ولی امروز،
تو رفتی...
عشق رفت...
من ماندم و حسرت بی تو بودن...
در قهقهه ی ثانیه ها،
رد پای خاطراتت را حس میکنم...
زیر باران سکوت،
چشم هایت هم با من حرف نمیزد...
چتری از غرور ساخته بودیم،
تا از اشک آسمان دور بمانیم...
ولی...
ندانستیم که دیر یا زود،
اشکی دیگر در راه است...
اشکی که هیچ چتری،
مانع نوازش آن نمیشود...!
غم آمد...
باران گرفت ...
و اشک فرو ریخت...
غم رفت...
باران رفت...
ولی من هنوز،
پُرم از نیامدنهایت...!
دارم میرم نگو نرو , هوا هوای رفتنه ...
هر چی بوده تموم شده , چاره ی ما گذشتنه ...
دارم میرم تا سرنوشت , مارو به بازی نگیره ...
خوب میدونم این عاشقی , از یاد هر دومون میره !
دارم میرم نگو نرو , دارم میرم نگو بمون ...
وقت خداحافظیه , قصه ی عاشقی نخون ...
تورو خدا گریه نکن , غصه ی رفتنو نخور ...
بهتره که تموم کنیم , تو هم دلو ازم ببر !
یادم میاد روزی رو که , ما دوتا دل داده بودیم ...
اما حالا میخندمو , میگم چقدر ساده بودیم ...
یادم میاد روزی رو که , پر میکشیدیم واسه هم ...
اما حالا نشسته جاش , یه عالمه غصه و غم !
شاید دیگه نبینمت , شاید نگاه آخره ...
چشمای بی گناه تو , آتیش به جونم میزنه ...
سادگی اشتباه ما , گناه ما دل بستنه ...
جدایی سرنوشت تو , تنهایی تقدیر منه !
شیطان از جنس جن است و از آتش خلق شده است و قبل از اینکه از
بهشت رانده شود خدا را بسیار عبادت میکرد و به همین دلیل عزازیل
نام گرفت.حضرت علی "ع"فرمودند:شیطان هفتاد هزار سال خدا را
عبادت کرد و فقط یک نماز دو رکعتی او چهار هزار سال طول
کشید.وقتی خدا انسان را از خاک آفرید و در آن روح دمید به تمام
ملائکه دستور داد که بر آدم سجده کنند و همه سجده کردند به غیر از
ابلیس شیطان به خدا گفت:من هفتاد هزار سال تو را عبادت کردم و
خودت فرموده ای که هرکسی مرا عبادت کند عبادتش را بی نتیجه
نمیگذارم و عوضش را به او میدهم.
گفت: مهلت میدهم. برای هر یک از اولاد آدم دو فرزند را مسلط کنم تا آنها را به گمراهی بکشانند.خداوند باز هم قبول کرد. دهی که از هر جای بدن بتوانم او را به مصیبت بکشانم. میخواهم در آیم و هر جا که میخواهم بروم. وقتی حضرت ملک الموت برای قبض روح به سراغ انسان می آید شیطان هم حاضر میشود و انسان را وسوسه میکند) امام محمد باقر "ع"فرمودند:هنگامی که انسان در حال جان کندن است خیلی تشنه میشود و در آن هنگام شیطان با یک لیوان آب می آید و میگوید اگر یر من سجده کنی و کافر شوی این آب را به تو میدهم وقتی نا امید میشود شیطان آب را میریزد و میگوید من از تو بیزارم و میرود. او را وسوسه کنم. خداوند در پایان می فرمایندتمام خواسته هایت را برآورده میکنم ولی هر کس پیرو تو باشد او را با تو به جهنم میفرستم.بعد شیطان میگوید:ای خدا به عزت و جلالت قسم که همه انسان ها را گمراه میکنم مگر عده ی معدودی که بنده خاص تو هستند.سپس گفت:حالا که مرا بیرون میکنی جایی برای زندگی کردنم معین کن .خداوند فرمودند:تو را در حمام ها و هر جا که محل رفت و آمد مردم است قرار دادم . شیطان گفت: غذای من چه باشد؟خداوند فرمودند:سر هر سفره ای که نام من (بسم الله الرحمن الرحیم)برده نشود بشین با آنها که همچون حیوان گرسنه هستند غذا بخور.حضرت امام محمد باقر "ع"در این باره می فرمایند:اگر اول غذا یادتان رفت بسم الله بگویید اخر غذا بگویید تا شیطان هر چه خورده برگرداند. بعد شیطان گفت:که من احتیاج به آب دارم خداوند فرمودند:آب تو شراب و هر چیز مست کننده باشد . بعد گفت:برای من کتابی قرار بده،خداوند فرمودند:کتاب تو وشم(خالکوبی ها و کتاب های سحر و جادو)اولین کسی که سحر و جادو به انسان آموخت شیطان بود. بعد شیطان گفت: برای من حدیثی قراربده ،خداوند فرمودند حدیث تو دروغ است بعد گفت برای من دام و وسیله شکار قرار بده، خداوند فرمودند:زنان را وسیله صید و به دام انداختن مردم قرار بده... رفت و به او گفتند:ای ملعون چرا ناراحتی؟شیطان گفت:از دست تو و امت تو ناراحتم . حضرت فرمودند: چرا از من ناراحتی؟شیطان گفت : که چون اینهمه تلاش میکنم که مردم را گمراه کنم ولی تو در قیامت از آنها شفاعت میکنی و تمام زحمات مرا به هدر میدهی به همین خاطر با تو دشمنم. حضرت فرمودند:از امتم چرا ناراحتی؟ است و من از این اسم میترسم. دست هایشان از هم در نیامده گنا هانشان بخشیده میشود. میگویند و من دیگر نمیتوانم غذا بخورم و گرسنه میمانم. ثواب آن زیاد است که من فرار میکنم. دیگر نمیتوانم در آن کار دخالت کنم و آنها را بر هم زنم. آمرزیده میشود و هم هفتاد نوع بلا را از خود دور میکنند به همین دلیل حضرت نبی اکرم "ص"فرمودند:وقتی انسان دستش را در جیبش میکند تا صدقه بخواهد هفتاد شیطان دست او را میگیرند تا او را منصرف نمایند. میشود دیگر جایی برای من نمیماند چون در آن خانه ملائکه رفت و آمد میکنند. و تا زمانی که آن شخص را به گمراهی نکشانم آنها خوب نمیشود. فرمودند:عطسه از طرف خداوند و خمیازه از طرف شیطان است و وقتی که عطسه میکنید باید الحمد الله بگویید نماز طولانی باشد شیطان از روی ناراحتی فریاد میکشد. چون شیطان یک خطا کرد و آن هم اینکه بر انسان سجده نکرد ولی انسان اگر نماز نخواند برای خدا سجده نمیکند حضرت محمد "ص"فرمودند:مجوز عبور از پل صراط نماز است و فرمودند:اگر نماز مومن قبول شود بقیه اعمال او نیز قبول درگاه الهی باشد در نمازها نماز صبح خیلی سفارش شده است و دلیل آن این است که در هنگام شب فرشتگان شب پیش انسان هستند و اعمال شب را مینویسند و هنگامی که اذان صبح را می دهند فرشتگان شب میروند و جای خود را به فرشتگان روز می دهند پس اگر نماز صبح را بخوانیم در دو پرونده ثبت میشود و آخرین عمل که همین نماز صبح است را فرشتگان مینویسند و اولین چیزی که در پرونده صبح ثبت میشود همین نماز صبح است و همچنین از حضرت امام صادق "ع"منقول است : که از صفات مومن این است که بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند بگوید و هر کس بعد از تکبیر نماز قبل از شروع حمد اعوذ باالله من الشیطان رجیم را بگوید به اندازه هر موی که در بدن اوست هزار حسنه برای او مینویسند و حضرت پیامبر فرمودند: هر کسی بع از نماز تسبیحات حضرت زهرا "س" 34 مرتبه الله اکبر 33مرتبه احمد الله و 33مرتبه سبحان الله را بگوید بخصوص اگر با انگشتان بشمارد همان دست هایش او را در روز قیامت شفاعت میکند.
خداوند فرمودند:هر چه میخواهی در دنیا به تو عطا میکنم .شیطان
*اول اینکه اجازه بدهی تا قیامت زنده بمانم.خداوند فرمود:تا آنروز تو را
*دوم اینکه در مقابل هر یک از فرزندان آدم دو فرزند به من عطا کنی که
*سوم اینکه از تو میخواهم مرا در بدن اولاد آدم همچون خون جریان
*چهارم اینکه میخواهم اولاد آدم ما را نبینند ولی ما آنها را ببینیم.
*پنجم اینکه میخواهم به من قدرتی دهی که به هر شکلی که
*ششم اینکه میخواهم تا دم مرگ پیش اولاد آدم باشم (یعنی حتی
*هفتم اینکه از تو میخواهم که مر بر سینه اولاد آدم مسلط گردانی تا
روزی حضرت محمد"ص"شیطان را حاضر در مسجد الحرام دید پیش او
شیطان گفت: امت تو خصوصیاتی دارند که امت های دیگر ندارند.
*اول اینکه وقتی به هم میرسند سلام میکنند که (سلام) اسم خداوند
*دوم اینکه وقتی هم دیگر را میبینند به یک دیگر(دست)میدهند و تا
*سوم اینکه وقتی میخواهند غدا بخوردند(بسم الله الرحمن الرحیم)
*چهارم اینکه بعد از غذا خوردن (احمد الله) میگویند.
*پنجم اینکه وقتی اسم تو می آید بلند بلند (صلوات)ختم میکنند و انقدر
*ششم اینکه وقتی میخواهند کاری کنند بکنند(انشا ا...)میگویند و من
*هفتم اینکه صدقه میدهند و وقتی که (صدقه)میدهند هم گناهانشان
*هشتم اینکه انان که قرآن میخوانند و در خانه ای که قرآن خوانده
*نهم اینکه مرا زاد لعنت میکنند و با هر لعنت یک زخم بر بدنم می افتد
*دهم اینکه هنگامی که گناه میکنند سریع توبه میکنند و زحمات مرا هدر میدهند.
*یازدهم اینکه عطسه که میکنند الحمد الله میگویند. حضرت
وقتی انسان نماز میخواند شیطان از او دور میشود بخصوص اگر سجده
امام صادق "ع"فرمودند:هرکسی نماز نخواند از شیطان پست تر است
از نخلستان و چاه و است و علی(ع) / کوفه در خواب گناه است و علی
کوفه خواب است و کسی در جاده نیست / در تمام شهر یک آزاده نیست
کوفیان با ننگ سودا می کنند / از علی امشب تبرا می کنند
کوفیان با عافیت خو می کنند / بر سر دنیا هیاهو می کنند
باز امشب عشق تنها می شود / زخم ، سهم فرق مولا می شود
کوفیان امشب « ولی » را می کشند / فاتح خیبر « علی » را می کشند
آفتاب عشق گلگون می شود / سینه ی سجاده پرخون می شود
باز امشب عقده ها گل می کند / بر لبان غم ، دعا گل می کند
پشت نخل آرزو ، خم می شود / داغ حسرت سهم ، آدم می شود
می شود امت یتیم و بی امام / عشق ، ناکام و عدالت ، ناتمام
جاده می ماند غریب و بی سوار / ذوالفقار عدل می گیرد غبار
کوفیان ، مست ترنم می شوند / در غبار عافیت گم می شوند
کوفه ، ای ظلمت سرای شب نورد / کوفه ، شهر عافیت ، آیین زرد
کوفه ، ای نامرد ، ای شهر فریب / کوفه ، ای بی درد ، ای شهر فریب
زادگاه و قبله ی اصحاب باد / پنج فصل عدل را دادی به باد
خوب می دانم علی سهمت نبود / درک آن خورشید در فهمت نبود
چون که با زهر تو پرپر شد علی / همنشین زخم خنجر شد علی
کاش امشب باز باران می گرفت / بغض من راه نیستان می گرفت
کاش امشب درد می آمد فرود / بغض من ، زخم علی را می سرود
چاه کو ، تا بشنود درد مرا / ماه کو ، آن شاهد درد آشنا
ای علی ، هجر و صبوری تا به کی / چهارده قرن از تو دوری تا به کی
تا به کی باید ز هجرانت سرود / شعر در وصف شهیدانت سرود
بی تو ای مولا ، دل ما کربلاست / سهم ما از زندگی ، درد و بلاست
عشق در چشمان من گل گاشته / گریه با من ماجراها داشته
خانه ام امشب دوباره ابری است / گریه ، گام آخر بی صبری است
بی تو بر دل مانده زخم صد فدک / کو دو بیتی ، کو جنون ، کو نی لبک
غم مدار ، اما دل ما محکم است / گر چه دنیا سهم ابن ملجم است
ذوالفقارت یا علی میراث ماست / ما به خونخواهی به پا خواهیم خاست
ای علی ، سنگ صبور فاطمه / وارث زخم غیور فاطمه
ای شهید فتنه ی قوم جمله / بهترین تفسیر اخلاص عمل
چشمهایت ای طلوع دلنواز / بر جهان ای کاش می تابید باز
کاش امشب باز باران می گرفت / بغض من راه نیستان می گرفت
کاش امشب درد می آمد فرود / بغض من زخم علی را می سرود
شیعیان ، من داغدار حیدرم / داغدار آن بهار پرپرم
بی علی ، ماییم و اندوهی مدام / روبروی ماست راهی ناتمام
بی علی ، دنیا ندارد اعتبار / وای بر ما ، وای بر این روزگار . . .
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه?
شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره! خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….! کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..0!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… :تـوآرام بخواب…
سکوتی شکسته و درهم به خاطر هر روز ندیدن تو
اینجا من هستم تهی از زندگی و روزمرگی
خالی تر از همیشه با کلافی درهم و پیچ در پیچ
معنی سکوتم را با چشمانم بارها برایت فرستادم
اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی
من هستم و سازی مبهم
اینجا من مانده ام تنها
در پس اندوه صدای کهنه ی سازم
من هستم و گلی پرپر شده از عشق
من هستم و یکرنگی
شکسته ام اینجا در خانه ای دور
من مانده ام به انتظار هرلحظه که بیایی
در خانه ای خاک گرفته و غروبی تنگ
که سینه ام را هر آن می درد
اینجا من مانده ام
من هستم و سیمایی شکسته تر از همیشه
اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان میشی تو
حتی کلمات هم از نوشتن دردهایم عاجزند
می خواهم عشقت در دل بمیرد
می خواهم تا دیگر، در سر، یادت پایان گیرد
چه دعوایی بود... عقل داد می کشید و دل آروم آروم اشک می ریخت.هیچی نظر عقل رو عوض نمی کرد حتی شفافی اشک های دل،چون تصمیمش رو گرفته بود !!! یه پاک کن بزرگ برداشته بود و می خواست
اون اسم رو از توی دفتر خاطرات حافظه پاک کنه.
عقل می گفت: دیدی؟؟!! دیدی خیلی زود ما رو فراموش کرد؟
دل اشک ریختنش شدت گرفت
عقل می گفت: دیدی؟؟!! دیدی چه بی رحمانه تو رو شکست؟
دل می گفت: اشکالی نداره، می بخشمش!
عقل عصبانی تر داد زد و گفت: چند بار؟ بخشش حدی داره!!
ولی دل دست عقل رو گرفته بود و نمی گذاشت که عقل به طرف اون دفتر خاطرات بره.
عقل گفت: به خاطر خودت اجازه بده اون اسم رو از توی اون دفتر خاطرات حافظه پاک کنم و دل رو به گوشه ای هُل داد.
بالاخره اون اسم رو توی اون دفتر پیدا کرد ولی هر چی با پاک کن روش کشید حتی کم رنگ هم نشد...! این چه جوهری بود که باهاش اون اسم رو نوشته بودند؟؟!!!
کم کم اون اسم داشت کم رنگ می شد. عقل فکر کرد داره معجزه می شه، آره شاید معجزه بود چون اون اسم خود به خود داشت کم رنگ تر و کم رنگ تر می شد تا بالاخره اون اسم از توی دفتر خاطرات حافظه محو شد...
عقل از اینکه موفق شده و به خواستش رسیده خوشحال به طرف دل رفت اما هرچی صداش زد دل جواب نداد... آره دل مرده بود اما به چه قیمتی؟؟ به قیمت اینکه عقل به خواستش رسیده؟؟؟!!!!
اینجوریه که عقل به یه غول بی رحم تبدیل شده و دل به یه مظلوم که هیچ کس حرفش رو گوش نمی کنه....