خزان مرا یاد آور غم ها و غصه هایی است که مرا اسیر خود می کند.
گاه که هوای دلم ابری و چشم هایم بارانی ست خواهان بهارم بهاری که مرا مست زیبایی و لحظه های رویایی خود می کند.
کاش در بهار متولد می شدم و در تابستان به اوج گرمای وجود می رسیدم. خزان برایم دلگیر است. خزان این بهار عاشق شده مرا یاد آور جدایی هاست و من از جدایی متنفرم.
کاش مرا می فهمیدند کاش صدای مرا می شنیدند کاش صدای تپش های قلبم را احساس می گردند کاش از نگاهم حرف هایم را می خواندند
کاش می توانستم به قلبم بیاموزم که هر کسی لایق او نیست اما افسوس که نمی خواهد حرف مرا بفهمد...
خود را آراست به زیبایی های دنیایی و خودرا در ویترین زیبا به نمایش گذاشت اما خریداری نداشت بهایش را پایین آورد. من نمی توانستم کاری بکنم و فقط تماشاگر نادانی و جاهلی قلبم بودم...
دیگر خبری از آن قلب زیبا نبود شکست پشت شکست . آن بلور زیبا و از جنس شیشه ناب و خالص اکنون ترکی برداشته به وسعت تمام دلتنگیهایم....
دلتنگم و دیگر هیچ.....!!!!!!
داشتم سیگار میکشیدم
یه مرد میان سال اومد سمتم
گفت پسرم چرا سیگار؟ من پزشکم سیگار
عمر تو کم میکنه.
گفتم دکتری ؟ بنویس نسخه ای برام
امپولی برای تسکین دردام ...
قرصی برای فراموشی خاطراتم ...
شربتی برای شیرین کردن تلخیای روزگارم ...
سرمی برای راحت خوابیدن شبهام...
کرمی برای زخمام...
کپسولی برای دلتنگیم ...
و پرستاری برای تنهاییم ...
دکتر من مُردم از کدوم عمرم میخواد کم بشه..؟
لبخند تلخی زد وگفت :
.
.
رفیق سیگار اضافی داری؟
میروم
بغض خواهی کرد
اشکها خواهی ریخت
غصهها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد
دوست ترم خواهی داشت
یک شب فراموشم میکنی
فردایش به یادت خواهم آمد
عاشق تر خواهی شد
امید خواهی داشت
چشم به راه خواهی بود
و یک روز
یک روزِ خیلی بد
رفتنم را ، برایِ همیشه ، باور خواهی کرد
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثلِ یک خاطر ه ی دور
تلخ و شیرین ولی دور ... خیلی دور
و من در تمام این مدت
غصهها خواهم خورد
اشکها خواهم ریخت
خودم را نفرین خواهم کرد
تمام لحظهها به یادت خواهم بود
و امید خواهم داشت به پایداریِ عشق
و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید
درکم نخواهی کرد
صحبت از عاشق بودن نیست ... صحبت از عاشق ماندن است