دارم راه میرم...
یهو یه صدایی میاد...
_ داداش یه عکس از مامیگیری؟
_ منم میگم چرا که نه؟
دوربینو حاضر میکنم که چشمام میخوره به تو...کاره دنیارو ببین،من باید از تو وو کسی که تورو
ازم دزدیده عکس بگیرم...
سعی میکنم به روی خودم نیارم
اما،جالب اینجاست،تو حتی منو نمیشناسی..
.
من همونم، فقط موهامو بلند تر شده مثل روز های تلخم ، چهره ای که شکسته شد جوانیش
بر باد رفت ...
پیرش کردی ...
مثل قدیما لبخند رو لبام نیست...
صورت همیشه صافم حالا پر از ریش شده ...
شایدم کلا یادت رفته من کیم...
چه توقعی دارم...
ولی تو هنوز مثل گذشته زیبایی ...
یادش بخیر میگفتی نمیتونی کسی رو جز من به اغوش بکشی
امروز خودم عکسش را گرفتم
_ داداش اون دکمه هستش
_ بله بله ( چیک چیک)
چه لب خند زیبایی زدی
مثل همون روز که زدی تو سینه ام گفتی تو یه دیونه ای دیونه !!
_ داداش ممنون خیلی حال دادی
_ خواهش میکنم قابلی نداشت
راستی عشقم قابل نداشت ؟؟
یا ثبت خاطره شما هااا؟؟
یا تنها بودن هایم
اره قابلی نداشت
راستی داداش نوش جونت !!!
کاش بودی ...
دل خوش سیری چند....
کاش بودی سهراب...
تا ببینی خنده ها اجباری است...
آسمان رنگ شب است..
دلمان تنهاست...به نگاهی بندیم،به سلامی دلخوش،وای بر زندگی توخالی...
دلم از حسرت یک خنده به تنگ آمد...
یادمان رفت قانون زمین را
یادمان رفت که خانه دوست کجاست ؟
عشق . زمین را سهراب
دلمان پر شده از قارچهای قربت
خالی از زندگی شده ایم
چشمهایمان راشستیم
جور دیگر دیدیم
اما بازم هم
زندگی رنگ خودش را داشت
اما میدانم که
چه درونم تنهاست
شاید اینجاست که تنهایی تو را می فهمم
قصه تمام شده بود
کلاغ نشست پیش پای قصه گو والتماس کرد
یک بار فقط برای یک بار بگو
قصه ما به سر رسید کلاغه به خو........
گریه امانش نداد!!!!!!!!!!!
0
قصه گو به نیمه های قصه رسید
کلاغ توی این تاریکی ان دورها سو سوی چراغی دید
این بار باید قبل از به سر رسیدن قصه به خانه اش می رسید
قصه گو از نیمه قصه گذشت
کلاغ خیره به سوسوی دور چراغ
هر چه توان داشت بال زد
اشک توی چشمهایش جمع شده بود
قصه گو به اخر قصه رسید هنوز چیزی نگفته بود
کلاغ تندتر بال می زد بال بال میزد
چراغ که خاموش شد
بغض کلاغ همون جا توی تاریکی اسمان ترکید
قصه گو گفته بود!!!!!!!!!
البته بازم ترول هست، ان شا...الله عمری بود