ســالــها بــعــد…
من در کنار یک زنی زندگی میکنم…
زنی که اسمش در شناسنامم ثبت شده…
و همسر من محسوب میشود…
زنی که شاید من مردهرویاهاش باشم…
اما…
او هیچوقت زنه رویاهای من نمیشود…
چون…
رویایی ترین کسی که میخواستم تو بودی…
جسمم کنار او میخوابد…
اما…
افکارم در کنار تو…
ســالــها بــعــد…
بی هوا وقتی یادت میفتم…
فقط به این فکر میکنم که خوشبختی یا نه؟؟
شاید اسم تو را گذاشتم روی دخترم…
ســالــها بــعــد…
من مردیم که از عذاب وجدان دارد میمیرد…
مردیکه به تو فکر میکند…
اما…
کنار یک زنه دیگرست…
مردی که به دوست داشتن های زنه دیگر پاسخ میدهد…
اما…
نه از ته دل…
ســالــها بــعــد…
وقتی همه خوابند…
میروم در آشپزخانه و یک نخ سیگار روشن میکنم…
در آن نور کم سوی چراغ خواب به تو فکر میکنم…
از سیگارم کام های عمیق میگیرم…
و به این فکر میکنم که زندگیم…
چجوری میشد اگه تو همسرم بودی ؟؟
در حالی که دارم در فکرت غرق میشوم… سیگارم رو به اتمام است…
و من باعذاب و با دلی پر از غم…
باید بروم کنار زنی بخوابم که همیشه آرزو میکنم تو جای او بودی…