دوستم دل تکونی از خونه تکونی واجب ترِه
دلتو بتکون
از حرفا.....
بُغضا...
آدما....
دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال ...
یادش دلتو به درد آورد..!!
از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود
از نفهمیدنِ اونایی که همیشه فهمیدیشون
دلتو بتکون از کوتاهی های خودت
اگه با یه
"ببخشید! من هم مقصر بودم" یکی رو آروم می کنی
آرومش کن
دلتو بتکون.. یه نفسِ عمیق بکش
سلام بده به بهار
به اتفاقای خوب
به خودت قول بده تو سالِ جدید
بیشتر دوست داشته باشی
بیشتر باشی
بیشتر بخندی.......
بهار بهانه ی خوبیه برای دل تکونی....!!!
رفتم پ?ش خدا فر?اد زدم : چرا؟؟؟
خدا به آرام? گفت : ه?سسسس ! فرشته ها تازه
خواب?دن.
ز?ر لب پرس?دم : پس من چ?؟
با مهربان? گفت: تو برا? من عز?ز
تر?ن? ……..!
بغض کردم و گفتم: فرشته ? من رفت؟ …
نگاه? کرد و گفت :اذ?تش کرد?؟
در حال? که اشکها?م جار? شده بود گفتم :فکر
نکنم .
پرس?د : اومد? دنبالش؟ا?نجا ن?ست!
با ناباور? گفتم : کجاست؟اون که م?گفت بدون من
?ه لحظه هم نم?تونه زندگ? کنه و زنده بمونه؟ !
خدا لبخند زد و گفت: و زنده مونده !
اشکهامو پاک کردمو پرس?دم : من بدم ?ا اون؟
خدا گفت : ه?چ کدوم.
داد زدم و گفتم : اون بد بود که رفت،اون بد بود که
بهم دروغ گفت،اون بد بود که عاشق ?ک? د?گه
شد.
خدا با خنده گفت: نگران نباش ! بنده ها? من
مختلفن،مطمئن باش تا آخر اون نم?تونه با د?گران
باز? کنه ……… د?گران هم اونو م?شکنن .
با حرص گفتم :ببرش جهنم .
خدا با تعجب پرس?د : مطمئن?؟!
با دو دل? گفتم : نه !
خدا باز هم خند?د.
به خدا گفتم م?خوام بب?نمش.
خدا قبول کرد .
از اون با? د?دمت ! با ?ک? د?گه بود? . همون
حرفا?? رو که به من م?زد? به اونم بازگو
م?کرد?.
داد زدم: آها? من ا?نجام ! مگه تو نم?گفت? فقط به
من فکر م?کن?؟
مگه قرار نبود تا آخر باهم باش?م؟
خدا گفت : صداتو نم?شنوه!
در حال? که سع? م?کردم پشت خدا پنهون شم
گفتم :خ?ل? دوسش دارم و داشتم .
خدا گفت : م?دونم.
بعد گر?ه کردم،به خاطر ساده بودنم،به خاطر
عشق? که نسبت بهت داشتم،به خاطر تنها
شدنم،به خاطر از دست دادن تو!!!
خدا لبخند? زد و گفت : نگران نباش اگه زندگ?ه
اون
به زندگ?ه تو ربط نداشت ه?چ وقت سر راه هم
قرار نم?گرفت?د….