امروز آخرین روز از سال 91 هست و بعد ازظهر سال تحویل میشه
تحویل ... چه کلمه قشنگی
امروز همه چی صفر میشه اما یه شماره به سال اضافه میشه
همه چیز نو میشه اما یه درجه بالاتر
یه شماره به سال و یه شماره به سنمون اضافه میشه
اما به اخلاقمون چی ؟
یه شماره اضافه میشه؟
به ایمانموم یه شماره اضافه میشه ؟
کینه هامون صفر میشن تا دوستی ها رو از نو شروع کنیم؟
اعتقادات و باورهای غلطمون رو می تونیم به پایان برسونیم؟
یه قدم به خدا نزدیک تر شدیم؟
امروز سال تحویل میشه
وجود خود ما چی؟
تحویل میشه ؟!
میگن دعای سال تحویل رو 365 بار به تعداد روزهای سال نو بخونین
تا خدا هر روزتون رو بهتر از دیروز کنه
و هر روز شما رو در احسن الحال قرار بده
اما یه سوال ...
ما خودمون واقعا از ته دل چقدر این احس الحال و این متحول شدن رو میخواهیم؟!!
من که هنوز اسیر اعتقادات کهنه ام
هنوز نتونستم از آرزوهای بی منطقم دل بکنم
آرزوهایی که شاید اگر بهشون می رسیدیم
می دیدم خیلی هم ارزش این شیفتگی رو نداشتند ...
اما واسه من دل کندن از آرزوها سخته ...
شاید باید دعا کنم
خدایا خواستن احسن الحال رو در دلم بینداز ...
اگه مثل بهار متحول بشی واست عید هست ...
واسه من که عید نیست ، واسه شما هست؟!
دوستان عزیزم
سرانجام به 29 اسفند رسیدیم ... فردا وداع با سال 91 و آغاز
سال 92 است ... تو این یه سال فراز و نشیب هایی داشتیم ...
تعدادی به دوستانمان افزوده شد ... تعدادی از دوستان رو هم
در جمع خود نمی بینیم .... برخی شاید تو این یه سال از ما
رنجیده شدن و عده ای هم شاید الان به نیکی از ما یاد می کنن
.... امروز روز گذشت از بدیهاست ... بیائید و بیائیم دست در
دست هم داده و با یکدلی و شادی به استقبال بهار طبیعت
برویم
سال نـــــو رو پیشاپیش به همه شما تبریک میگم
و از صمیم قلبم می خوام که سال جدید براتون پر از شادی و
موفقیت باشه
وسالم و سر حال تر از همیشه بیاین اینجا تا با هم لحظه های
خوبی رو داشته باشیم.
به امید دیدارتون در سال جدید
دستهایم را که میگیری...
حجم نوازش لبریز میشود
گویی تمام رزهای زرد باغها با دستهای بیدریغ تو برای من چیده میشوند
و قلب من پرندهای میشود به پاکی بیکران نگاهت پر میکشد
و در آن وسعت بیانتها در خاکستری اندوه ابرها گم میشود.
دستهایم را که میگیری...
نگاهم این قاصدک های بیتاب هزاران شور در آبی فضا رها میشوند
و بغض گریهها از شنیدن نفس زدنهای روح زیر هجوم آوار سرنوشت
بیصدا شکسته میشود.
دستهایم را که میگیری...
عبور تلخ زمان را دیگر نمیخواهم که باور کنم!...
........................................................................................................................................................................
اگه دلت گرفته؛ اگر فکر می کنی هیچی آرومت نمی کنه؛ اگه از همه کس و همه چی خسته شدی؛ اگه بی حوصله شدی؛ اگه از ته دل ناراحتی؛ اگه مدام اتفاقای بد می افته؛ اگه هیچ کس درکت نمی کنه؛ اگه... اگه... اگه...
بدون فقط یه کار باید بکنی... نگاهتو عوض کنی!
خدا خیلی دوستت داره که وقتی درس نمی خونی نمره ت بد می شه. اگه نمره ت خوب می شد تو دیگه درس نمی خوندی و اتفاقای بدتری برات می افتاد.
خدا خیلی دوستت داره که وقتی اشتباهی می کنی مامان دعوات می کنه... اگه دعوات نمی کرد تو مدام اشتباه می کردی و زندگیت نابود می شد.
خدا خیلی دوستت داره که همه بهت گیر می دن. این نشون می ده که برای خیلی ها مهمی و دوست ندارن از دست بری...
خدا خیلی دوستت داره که امروز ماشین خراب بود و تو دیرتر به کلاست رسیدی. چون شاید تصادف می کردی و اصلا نمی رسیدی.
خدا خیلی دوستت داره که قرارت با دوستت به هم خورد. چون شاید می خواست حرفای اشتباهی بهت بزنه و ناراحتت کنه و الان پشیمون شده...
می بینی؟... می تونی با عوض کردن نگاهت همه چی رو مثبت کنی... به آرزوهات برسی و نگران نباشی. آروم بشی. وقتی دلمون گرفته، یا از چیزی ناراحتیم یا می ترسیم. یا غصه گذشته یا ترس از آینده... وقتی همه چی رو از خدا بدونیم، وقتی مطمئن باشیم خدا دوستمون داره و مواظبمون هست... کارهامون رو به سمت اون جهت می دیم و اون وقته که همه چی سر و سامون می گیره...
خبر: فوری فوری!!!!
شیطان : می خواهم بازنشسته شوم!
مصاحبه اختصاصی با شیطان:
خودتون رو معرفی کنید:
من شیطان هستم برترین آفریده شده بر روی زمین (نامرد با بنام خدا
شروع نکرد اسرار کرد ما هم شروع نکنیم که مصاحبه خراب نشه)
نظرتون در مورد آدم و حوا چیه؟؟؟
اولین تجربه کاری من اون ها رو خیلی دوست دارم. (نامرد دلم داره)
به نظر شما فرستادن آدم و حوا و شروع زندگی روی زمین کار درستی بود؟
بله,به نظر من روز اول هم جای این ها در بهشت نبود (امان از دست حسادت)
خوب بگذریم از قدیم بریم در مورد زمان حال ، وضعیت کار و بار چطوره؟؟
تو ایران اوضاع کار و بار توپه اون ور هم دیگه نیازی به من نیست چون
بعد این همه قرن نیازی دیگه به من نیست ولی در کل از ایران و پشت
پرده این پولدار هاش خیلی خوشم میاد.البته ناگفته نماند من خیلی
تلاش کردم که تاجار های ایرانی امروز اقتصاد ایران رو به اینجا برسونن.
(یه جوری میگه تلاش که داشته بیل و کلنگ میزده.)
یعنی میگید اوضاع اقتصاد ما از داخل خراب شده؟؟؟
بله دقیقا , من کاری کردم که مردم از هم دیگه گذشت نکنن و هر چیز و
هر کاری رو به چشم پول ببینن برای مثال:نرخ ارز ، قیمت آهن که
کسی دیگه بگیرش نیست،در مورد موارد دیگه بگم 33% درصد از
مدیران و پست های بزرگ کشورتون زیر افکار من قرار دارن.(قدیما
میگفتن هرچه میکشیم از دست شیطان هستا، ولی ما باور نمی کردیم)
خوب راستی زمزمه هایی از خداحافظی شما به گوش ما رسیده.حقیقت داره؟
بله اونقدر شاگرد پرورش دادم که دیگه نیازی به خودم نیست فقط یکم تو ایران کار دارم بعدش کارم تموم هست و میرم سر خونه جدیدم.(خونه هم داره!!)
یعنی به نظرتون امکان شکست هم وجود داره تو ایران؟؟
مشخص نیست ولی اونقدر مشکلات در ایران زیاد شده که دیگه سخت
رسیدگی میشه بیشتر در حد حرف است.ولی بزرگترین مشکل من با
ماه رمضان و محرم و صفر شما دارم که این کار من رو خیلی سخت کرده وگرنه خیلی وقت پیش می رفتم تو کار بازنشستگی (بله بعد چندین قرن میخواد بره، اعصا رو ببین!!!)
بعد کجا میخوای مستقر بشی واسه بازنشستگی؟
تو خونه جدیدم توی مکه کار ساخت و سازش داره تموم میشه همون برج ساعت یا بقول روشن فکرای شما اوبلیسک بزرگ .(امان از دست این یهودی های ماسونری)
پس بریم سراغ سوالات کوتاه:
اسرائیل و آمریکا:فرزندان نیک من
ایران:نماد تلاش و کوشش
قیامت : دیداری دوباره
بهشت: حیفه برای شما
جهنم:خانه من (آتش)
جبرئیل:یه دوست قدیمی
زمین:جنگ زشت و زیبا
زشت:کمک کردن ، نیکی کردن
زیبا:دروغ ، تجاوز ، جنگ
این 2 تا رو جدید نگیرید.این نظر شیطان هست.
خدا:؟؟؟
شیطان کجا رفتی؟؟؟
آخی اسم خدا گفتم در رفت
خوب دوستان این هم مصاحبه جنجالی ما با شیطان بود که متاسفانه نتونستیم با ایشون درست خداحافظی کنیم بزودی با یکی از فرشته
های خوب خدا هم مصاحبه میکنیم منتظر ما باشید.
خداحافظ همگی شما
دنیای مجازی چیست؟
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در
رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم
تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست
نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای
زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای
موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم
است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
عمو ... چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
- عمو ... تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،
موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همة
این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.
- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که
دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو
اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟
- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی
فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر
بزرگی بشم.
- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را
پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را
همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.
آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر
روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی
توسط حقیقت ها ، عاجزیم...........