چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود
هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن ,
3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70
سالشون بود ,,
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو
رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد
, البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش
رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و …
بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی
گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از
خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر
مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و
خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم
و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم
ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با
اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد
رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج
شد , ,,,
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی
تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن
بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه
دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه
جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که
دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو
کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش
پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم ,
ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که
داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود
, یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم
دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور
که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم
البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن ,
پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با
ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در
جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من
اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان
بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,
همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو
میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ
جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه
از اون نونای داغتون برامون بیار ,,
من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت ,
تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به
اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری
فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره
همین ,,
ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج
نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم
دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و
گفت و رفت ,,
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت
روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,,
واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید......
پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه
تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد.
عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری
یلدای خوشی را برایتان آرزو می کنم . . .
.
.
.
تنها چند دقیقه ناقابل مى تواند از یک شب عادى، شب یلدا بسازد؛
ولى با هم بودن است که آن را نیک نام کرده و در تاریخ ماندگار شده است.
.
.
.
شب یلدا عزیزه هندوانه
اگرچه ترش و لیزه هندوانه !
بهایش را چو پرسیدم ز یارو
بگفتا هیس ! جیزّه هندوانه !
.
.
.
اس ام اس شب یلدا
ازین شربت یکی پیمونه بردار / اناری آتشین دردونه بردار
درین یلدا تو شیرین کن لبانت / بیا قاچی ازین هندونه بردار
یلدای همتون مبارک
.
.
.
فریاد کشیده هر دو جیبم جانسوز / با دیدن نرخ هندوانه دیروز
یلدا تو کمی دیر تر امسال بیا / یارانه برای تو ندادند هنوز !
.
.
.
پیامک شب یلدا
لبی سرد و دلی افسرده داریم
به سر افکار تیپا خورده داریم
رسد پایان پاییز و از آغاز
هزاران جوجه ی نشمرده داریم
.
.
.
رفتم شب یلدا به سراغ حافظ / تا حال مرا کند برایم محرز
گفتم که شود بهتر از این احوالم ؟ / دیوان به زبان آمد و گفتا هرگز !
.
.
.
از غم به جان آمد دلم درمان ندارد
شام غریبان را سحر امکان ندارد
امشب شب مهتاب و یلدا با هم آمد
تکرار تلخ ماجرا پایان ندارد
.
.
.
رویت به سرخی انار شبت به شیرینی هندوونه
خنده ات مثه پسته و عمرت به بلندی یلدا . . .
.
.
.
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم . . .
.
.
.
با سلام، اگر در صحت و سلامت به سر می برید،
لطفا به این شماره پیامک خالی بفرستید
طرح سر شماری جوجه های آخر پاییز!
.
.
.
روی گلتون به سرخی انار
شبتون به شیرینی هندوانه
خنده هاتون مثل پسته
و عمرتون به بلندی یلدا
شب یلدا مبارک
.
.
.
سلام ای دیر آشنای لوند دوران
ای دخترک باز مانده قرون و اعصار
ای بهانه بیداری ادب رنجور ایران
امشب ایران محفل اش هست باتو بیدار . . .
.
.
.
تو خوشگلترین، خوشتیپ ترین و با کلاس ترین آدم روی زمین هستی
اینم هندونه شب یلدات! بذار تو یخچال تا خنک بشه!
.
.
.
یلدا شب پیوند دل و خاطره است
دیدار من و برف لب پنجره است
یلدا شب هندوانه و فال و غزل
کار دل من بی تو ولی یکسره است . . .
.
.
.
شب یلدا کنار یار بودم
به او دلبسته و بیمار بودم
شپش هایش گرفتم از سر شب !
منِ نادان مگر بیکار بودم!
.
.
.
فردا روز بزرگیه روزی که منتظرش بودی چشم همه به توه
خیلی روت حساب کردم فردا شمرده میشی جوجه !
.
.
.
شبای چله، کرسی و پتوی چل تیکه، انار سرخ و چل گیس عاشق
شبای یلدا، آدمای تنها، بخاریای آهنی و غصه ی فردا، قصه های کوتاه و سوز و سرما
.
.
.
شما را گر شب یلدا بلنده / مرا لیست طلبکارا بلنده
از اول شانس و اقبالم کج افتاد / زمانه ناقلا با من لج افتاد
اگرچه بخت من چون شام تاره / در اون بالا ندارم یک ستاره
ولی هندونه ام در شام یلدا / سفیدیش بود چون شیر گاوا
انارم ترش و گردوهام پوچه / و چشمان زنم افسوس لوچه
بود آجیل تلخ و سیب ها کال / و قطعاً می شود وارونه ام فال
خلاصه در شب یلدای بنده / بود اوضاع و حالم باب خنده
.
.
.
به صد یلدا الهی زنده باشی / انار وسیب وانگورخورده باشی
اگریلدای دیگرمن نباشم، تو باشی وتو باشی وتو باشی
پیشاپیش یلدات مبارک
.
.
.
مهم نیست هندونه ی شب یلدات شیرین نباشه
یا انارات ترش از آب دراد
یا کدو تنبلی که بار میذاری بیمزه بشه
یا چند تا از گردوهایی که می شکونی پوک باشه
مهم اینه که کسی داری که یلدا رو بهت تبریک بگه
.
.
.
بدو که روز کوتاهه / پاییز آخر راهه
هندونه رو آوردی ؟ / جوجه هاتو شمردی ؟
زمستون میشه فردا / مبارک باشه یلدا !
.
.
.
همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ
یلدا مبارک
.
.
.
در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد ، بهار آرزوهایت
یلدا مبارک
.
.
.
عمرتون صد شب یلدا / پولتون قدر یه دنیا
توی این شبهای سرما / یادتون همیشه با ما
دل خوش باشه نصیبت / غم بمونه واسه فردا
.
.
.
شب یلدا عزیزِ هندوونه
اگر چه ترش و لیزه هندوونه
بهایش را چو پرسیدم ز یارو
بگفتا هیس !!! جیزه هندوونه
.
.
.
محفل آریایی تان طلایی ، دلهایتان دریایی
شادیهایتان یلدایی ، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورایی
.
.
.
میان دوستان افتاده ای تک / رخت هندونه ز لطف عین پشمک !
برایت میزنم اینک پیامک / شب یلدای تو ای گل مبارک !
.
.
.
بیا ای دل کمی وارونه گردیم
برای هم بیا دیوونه گردیم
شب یلدا شده نزدیک ای دوست
برای هم بیا هندونه گردیم
شب یلدا مبارک
.
.
.
.
تو خوشگلترین، خوشتیپ ترین و با کلاس ترین آدم روی زمین هستی
اینم هندونه شب یلدات! بذار تو یخچال تا خنک بشه!
.
.
.
یلدا، دختر سیاه موی بلند بالا، یادگار نام وطن، میوه پائیز ایران و عروس زمستان، در راه است.
او را بر سفره مهر بنشانیم و با نسل فردا پیوندش دهیم.
ایرانی بودن را فراموش نکنیم.
یلدا مبارک باد
.
.
.
از همین امشب خود را در برابر زمستان سرد بیمه کنید.طرح پیش فروش بوسه های داغ شب یلدا با طعم لبو اغاز شد. برای ثبت نام لپتو بیار جلو... ماچ!
.
.
.
بیا تا در بلندترین فرصت شبانه از هزار رنگی پاییز به یکرنگی زمستان برسیم .
یلدا مبارک باد
.
.
.
رفیق...
زمستون رسید! سردت شد خبرم کن تا برات بسوزم.
یلدات مبارک.
.
.
گاهی اوقات دلت بهانه هایی میگیره که خودت هم توش می مونی
گاهی اوقات دلت برای روزهایی تنگ میشه که میدونی تداعی اون روزها الان دیگه بی معنی هست
گاهی اوقات دلت هوای کسی رو می کنه که میدونی داشتنش دیگه خیلی دیره
گاهی اوقات وقتی به اوج زندگیت می رسی و گذشته هات و فراموش میکنی ،اما
یهو یه چیزی میاد سراغت و گذشته هارو برات زنده میکنه!
گاهی اوقات وقتی تو اوج شادی هستی و زندگیت آرومه یکی میاد و خنده هات و
تلخ میکنه و زندگیت میشه پر هیاهو!
گاهی اوقات دلت دست گل به آب میده و هر کاری میکنی که آروم بشه، نمیشه!!
گاهی اوقات دلت از خودت هم میگیره ، نمیدونی چیکار کنی ؟
گاهی اوقات تو کار روزگارهم می مونی ،باز هم صبر میکنی تا ببینی چه بازی
جدیدی دوباره باهات شروع کرده؟
گاهی اوقات دلت می خواد دادبزنی وخدا رو با تموم وجودت صداکنی! اما یهو یه
چیزی میاد جلوتو میگیره ؟؟ اما نمیدونی اون چیه ..
و پایان هر گاهی اوقات هات مینویسی شاید سهم من از زندگی همین باشه
گاهی اوقات هم از هر چی بهانه ی دلت خسته میشی
دلت می خواد بذاری و برای همیشه بری
اما این گاهی اوقات هانمیذارن!
گاهی اوقات ، گاهی اوقات های دلت هم، تمومی ندارن ..........
زنده ام با همین گاهی اوقات ها ،گاهی خدا ، گاهی عشق ،گاهی نفس ،گاهی
زندگی ،گاهی امید ، گاهی اشک ،و شایدم گاهی.....
ایران،در سوگِ سیران، دُختِ ایران زمین خواهد گریست...
از زبان مادری داغدیده می گویم اینبار : کاش کودکم را به مدرسه نمی فرستادم ،کاش کودکم بی سواد مانده بود، ولی مانده بود....
کاش همکلاسی های کودکم اینگونه در آتشِ سهل انگاریِ مسئولین آموزش و پرورش نمی سوختند...
مادرانِ همکلاسیانِ سیران این گلِ پرپر شده ، چگونه تاب خواهید آورد یک عمر به نظاره نشستن و دیدن صورتِ سوخته فرزندانتان را ؟ خدایا آیینه ها را بشکن این کودکان از آیینه بیزار
خواهند شد آن زمان که پانسمان از صورت هاشان برداشته می شود ...
کودکانِ مدرسه درود زن بس نبودند؟
وزیر آموزش و پرورش از شما می پرسم ،کمبود بودجه داشتید آیا ؟
نکند می گذارید به حساب قضا و قدر و سرنوشت ؟
یا شاید اتفاق ! اتفاقی مستمر اما ، آیا از عهده وظایفتان که مهمترینش حفظ جان فرزندان این آب و خاک است بر نمی آیید ؟
اعلام کنید، فراخوان بزنید.
به پروردگار سوگند که این ملت هنوز آنقدر غیرت در وجودشان هست که آستین بالا بزنند و تمامی مدارس کشور را مجهز به وسایل گرمایشی و سرمایشیِ ایمن سازند .
با شمایم با شمایی که لبخند میزنید و مسئولیت نمی پذیرید و به میزهای ریاست تان چسبیده اید...
با شمایی که این شب ها راحت می خوابید و صدای زجه مادران و ناله های فرزندان تن سوخته شان را نمی شنوید...
خداوند تمامی میزهایی را که به ناحق بر آنها تکیه زده اید هیزم آتشِ جهنم تان قرار خواهد داد...
یه سری مردا هستن که...
تیپ های سنگین خاصی میزنن... اکثرا مشکی پوشن... اودکلن خاص ، مثلا لالیک میزنن...
مشروب فقط ویسکی می خورن... قهوه رو بدون شیر و شکر میخورن... تلخه تلخ!
مردایی که سوار ماشین مشکیشون میشن و ساعت 1 شب به بعد تنها تو خیابونا رانندگی
میکنن در حالی که یه آهنگ خاصو 100 بار گوش میکنن... همونایی که تنها کافه و رستوران
میرن... شبا تنهایی قدم می زنن و سیگارشون رو بی تفاوت به همه چی می کشن... از دور
که نگاشون میکنی ابروهاشون گره خورده تو هم... همش فکر میکنن... ولی وقتی نزدیک
میری و باهاشون صحبت میکنی با نگاه و آرامش خاصی باهات حرف میزنن !
اینا بهترین آدما برا درد و دلن... همونایی که راجبه همه چیز اطلاعات دارن و نگفته میفهمن...
اما این مردا یه زمان مثل بقیه مردای معمولی بودن !!!
اسپورت میپوشیدن ، با صدای بلند میخندیدن ، فوتبال میدیدن ، چشم چرونی میکردن و...
خلاصه عین خیالشون نبود و رنگی بودن ! تا اینکه یه روز، یه زن تو زندگی شون اومد...
عاشق شدن... زنی که زندگیشون رو عوض کرد ، تنهاشون گذاشت و رفت !!!
از اون روز این مردا خیلی عجیب و خاص شدن... خلاصه این مردا از دور خیلی خوب و جذابن...
ولی اگه بخوای وارد زندگیشون بشی...
وقتی بهشون بگی دوست دارم ، غصه رو تو چشاشون میبینی...!
انتظار نداشته باش بهت بگن منم دوست دارم!!!
مکالمه های تلفنیشون کوتاه و مختصره و اکثرا زیاد حرف نمیزنن... برا قرارشون عجله و
هیجان ندارن! این مردا دیگه خیلی سخت اعتماد میکنن ! اگه بهشون دروغ بگی ، سعی
نمیکنن ثابت کنن و مچ بگیرن و... بلکه...
یه لبخند کوچیک با چشای خمار میزنن و آروم پا میشن و میرن...
وقتی رفتن دیگه هیچ وقت برنمیگردن .حالا حالا ها گذشت ندارن و اصلا فکر نکن دل رحمن...!
این مردا بزرگترین دردای دنیا رو تحمل کردن...
یادت نره دیگه هر دردی براشون درد نیست...!
.
.
.
تقدیم به مردان واقعی...
نه !
اصلا هم اینطور نیست!
من اصلا دلتنگ تو نیستم!
و حتی فکر می کنم همین دیروز بوده
که با هم بوده ایم!
… … اصلا هم در نبود تو
اشک نریخته ام!
به آن کلاغ خبر چینت هم بگو
از این به بعد
چشم های کورش را بیشتر باز کند!
تا وقتی خواست گزارش اشک های مرا بکند،
پیاز توی دستم را هم گزارش کند!!
آهان راستی!
نگفتم!
از وقتی تو نیستی،
دست و دلم خیلی به کار می رود!!
مامان هم تعجب کرده!
آشپزی می کنم،
گردگیری می کنم،
جارو می کشم!!
اصلا همین هم هست
که زود خسته می شوم
و شبها
زودِ زود می خوابم!!
گفتم یک وقت فکر نکنی
برای آنکه در این دوری تو
زودتر شب ها و روزها را سر کنم،
زود می خوابم!!
تازه
یک نشاط خاصی هم یافته ام !
هر کی به من می رسد ،
نیش تا منتهی الیه ام را که باز می بیند،
می گوید خوشحالی ها!!
خوش به حالت!!
می گویم
خیلی!
تا چشمان شورت از جا درآید!
می دانی؟
این مسیر همیشگی را که تنهایی طی می کنم
می روم
می آیم ،
این باد و باران لطیف را که حس می کنم
همچین فِرِش می شوم کلا!!!
اصلا فکر نکنی یاد تو و خاطراتمان میفتم ها!!
اصلا!
اتفاقا خوشحال هم هستم
تنهایی
خیلی خوش می گذرد!
آن هم توی خیابان به آن بلندی،
تازه باران هم بیاید….
وای !
چه شود!!!
این تلفن را هم کلا کشیده ام!
می دانی
نه این که انتظار دیوانه ام کند ها!
هی نیست همه زنگ می زنند،
وقتشان را ندارم!!
گوشی ام هم اگر کنارم گذاشته ام،
منتظر هیچ کس نیستم!
این ساعتش را با گرینویچ تنظیم کرده ام،،
خوشم می آید هی نگاهش کنم
ببینم ساعت چند است!!
به هر حال
تو اصلا مگر فضولی؟!
تو فقط بدان
اینجا دیگر کسی
دلتنگ تو نیست!
به یاد تو نیست!
منتظر تو نیست!
این ها را بدان
اما عاقل باش!
کسی که من می شناختم
هر خزئبلاتی را
باور نمی کرد!!!!
شب عاشقی...روایت کوتاهی از ده شب محرم...
(در این روایت نام هرشب محرم که به هرشهید اختصاص داده شده معین گردیده...)
آفتاب محرم برمی اید و کربلای دل را در پرتو خود می سوزاند. سرخی بیرق ایستادگی از گلدستة دست ها بالا می رود و در باد به حرکت در می اید.
عطر شهادت مشام را می نوازد و چشم ها در انتظار طراوت اشک به تماشا می نشیند. عقربه
زمان روی نقطة پنجم عشق قفل می شود. خواب ها از چشم های خسته می گریزد و حسینیة
سینه ها سیاه پوش می شود. آری محرم شده و انتظار لباس های مشکی به سر آمده است.
این شب ها باید به سوگ نشست. هر شب به سوگ ستاره ای از آسمان حسین(ع) .
هر یک از شب های محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیت ها یا وقایعی مرتبط با جریان کربلا
نام گذاری شده است. نام گذاری این شب ها با گذشت زمان صورت گرفته و واضع خاصی
ندارد. این کار از طرف مداحان و ذاکران اهل بیت و بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر
یک از آنها به نقطه وحدت بخش کربلا یعنی امام حسین(ع) و هم آهنگی شور و التهاب مراسم
و روضة آنان با مرکز شورآفرین شب عاشورا صورت گرفته است.
مسلم، نخستین شهید واقعة کربلاست. شهادت او کمی پیش تر از حادثه کربلا رخ داده است و
شب نخست ماه محرم به پاس فداکاری و جان فشانی های این سفیر شهید راه سرخ، شب
حضرت مسلم بن عقیل نام نهاده شده است. مسلم الگوی محبت و وفاست. او عاشقی دل
باخته بود که تا آخرین لحظه از عشق پاک خود به حسین(ع) دست بر نداشت و در اوج بی
وفایی کوفیان به مولایش وفادار ماند.
امام حسین(ع) روز دوم محرم سال 61ه ق به سرزمین کربلا وارد شد. به خاطر همین روز دوم
محرم، روز ورود به کربلا نام گذاری شده است. روز دوم، نماد پایداری است. اباعبدالله
الحسین(ع) از همان آغاز حرکت با حوادث گوناگونی روبه رو شد. از بی وفایی کوفیان گرفته تا
تعقیب شدن از سوی سپاهیان دشمن. با این حال از ادامة راه منصرف نشد و هم چنان
استواری ورزید. حسین(ع) آموزگار بزرگ پایداری است.
رقیه(س) دردانة سه ساله حسین بن علی(ع) است. نام مبارک او در بعضی از کتاب های
تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند ریاض الاحزان از او با نام فاطمه صغری یاد
کرده اند. رقیه(س) در روز سوم صفر سال 61ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته
است. شاید نام گذاری روز سوم محرم به نام این بانوی کوچک به این انگیزه بوده که در گرماگرم
عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود.
حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریدة
پدر به زبان آورده به خوبی می توان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است.
شب چهارم عزاداری محرم اختصاص به یکی از شهیدان سربلند کربلا یعنی حربن یزید ریاحی
دارد. البته این شب را به فرزندان حضرت زینب نیز منسوب کرده اند. حر الگوی توبه و حقیقت
جویی است. او در آغاز برخورد با امام حسین(ع) چنین جایگاه وارسته ای نداشت و به گفتة
خودش مأمور بود و معذور! اما ادب و تواضع حر در مقابل سالار شهیدان، سبب رهایی او شد.
حر با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. حر،
جذاب ترین الگوی توبه برای خطاکاران است.
این شب مانند شب چهارم میان چند شهید کربلا مشترک است. شب پنجم به حبیب بن مظاهر
و حضرت عبدالله بن حسن کودک هشت سالة امام مجتبی(ع) نیز منسوب است. عبدالله(ع) در
شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین(ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید.
زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین(ع) هراس داشت، اما پس از
آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(ع) چنان
در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و از دنیا و خانمان گسست. او در این راه
چنان پیش رفت که به یکی از فرماندهان سپاه آن حضرت تبدیل شد.
شب نوجوانان عاشورایی، شب روضه قاسم بن الحسن(ع) . وقتی امام حسین(ع) سخن از
شهادت یارانش به میان آورد، نوجوان سیزده ساله کربلا از عمو پرسید: عموجان ایا من نیز به
فیض شهادت نائل می شوم؟ امام او را به سینه چسباند و فرمود: فرزندم مرگ را چگونه می بینی؟
قاسم پاسخ داد: از عسل شیرین تر!
شهادت طلبی قاسم(ع) و پا فشاری او برای رسیدن به مقصود، زیباترین الگو را برای رهروان خط
سرخ شهادت رقم زد.
علی اصغر(ع) فرزند کوچک امام حسین(ع) و حضرت رباب دختر امرءالقیس است که با تیر سه
شعبة حرمله بن کاهل اسدی به شهادت رسید. مصیبت علی اصغر(ع) برای حسین(ع) جان
فرسا بود چنان که گریست و به خداوند عرض کرد: خدایا خودت میان ما و این قوم داوری کن.
آنان ما را فرا خواندند تا یاری کنند ولی برای کشتن ما کمر بسته اند. در این لحظه ندایی از
آسمان رسید که: ای حسین(ع) در اندیشه اصغر(ع) مباش، هم اکنون دایه ای در بهشت برای
شیر دادن به او آماده است. شب هفتم، شب رضاست. حسین(ع) بهترین الگوی پایداری و
رضآیت است. او پس از تحمل شهادت همه یاران و جوانانش، کودک شیرخوار خود را به میدان
آورد. هنگامی که علی اصغر نیز فدا شد بر قضای الهی گردن نهاد و خطاب به خداوند گفت: ای
خدا! چون تو این صحنه ها را می بینی تحمل این مصیبت ها بر من آسان می شود.
علی اکبر(ع) نخستین فردی بود که از بنی هاشم به میدان رفت. او فرزند بزرگ امام است و
نزدیک ترین فرد به ایشان. چون غربت پدر را در میان خیل گرگ های خون آشام کوفه و شام می
بیند، از همه یاران و افراد خاندان پیشی می گیرد و خود را در راه آرمانی فدا می کند. او گام به
میدان می نهد تا حجت را تمام کند و شوق رسیدن به فیض شهادت را در دل یاران حسین(ع)
قوت بخشد. علی اکبر(ع) الگوی سبقت گرفتن در شهادت است.
ستاره 34 ساله آسمان کربلا و بزرگ ترین یار و یاور حسین(ع) . عباس یعنی چهره درهم
کشیده و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. او فرزند علی(ع) و برادر
حسین(ع) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس(ع) این ادب و فروتنی را تا
لحظه آخر بر خود واجب می دانست. او بهترین الگوی رشادت بود. زیرا پرچم دار سپاه بود و
پرچم را به دست رشیدترین و شجاع ترین افراد لشگر می سپارند. او به اندازه ای محو یار شده
بود که بر امواج دل انگیز آب روان، لب های خشکیده محبوب خود را در نظر آورد و داغ تشنگی را
از یاد برد. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس(ع) یکی دیگر از برگ های زرین عاشورا است که
همه را به شگفتی واداشته است.
شب حسین بن علی(ع) الگوی آزادگان جهان. شهامت، ایثار، بردباری، تسلیم، رضا، وفا،
فروتنی، شجاعت و پایداری امواج اقیانوس بی منتهای حسین است. اگر این قیام چنین درون
مایه ارزشمندی از فضایل انسانی را نداشت، این گونه بر پیشانی تاریخ نمی درخشید. عاشورا
این گونه توانست حصار زمان و مکان را درهم شکند و تاریخ را درنوردد.