زانوهامو بغل کرده بودمو نشته بودم کنار دیوار
دیدم یه سایه افتاد روم
سرم رو آوردم بالا
نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم
تمام صورتم عرق شرمندگی پر کرد
گفت:تنهایی
گفتم:آره
گفت:دوستات کوشن؟
گفتم: همشون گذاشتن رفتن
گفتی: تو که می گفتی بهترین هستن!
گفتم:اشتباه کردم
گفتی: منو واسه اونا تنها گذاشتی
گفتم:نه
گفتی:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟
گفتم:بودم
گفتی:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟
گفتم:بردم، همین الان بردم
گفتی:آره،الان که تنهایی،وقت سختی
گفتم:…..(گر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم)
-سرمو اینداختم پایین-گفتم:آره
گفتم:تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش
گفتی:ببخشم؟
گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق داری
گفتی:نه! ازت ناراحت نبودم! چیو باید می بخشیدم؟
تو عزیز ترینی واسم،تو تنهام گذاشتی اما تنهات نذاشته بودمو نمی ذارم
گفتم:فقط شرمندتم
گفتی:حالا چرا تنها نشستی؟
گفتم:آخه تنهام
گفتی:پس من چی رفیق؟
من که گفتم فقط کافیه صدا بزنی منو تا بیام پیشت
من که گفتم داری منو به خاطر کسایی تنها می ذاری که تنهات می ذارن
اما هر موقع تنها شدی غصه نخور،فقط کافیه صدا بزنی منو
من همیشه دوست دارم،حتی اگه منو تنها بزاری،
همیشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودی،منو فراموش کردی تو این خوشی
اما من مواظبت بودم،آخه رفیقتم،دوست دارم
دیگه طاقت نیاوردم،بغض کردمو خودمو اینداختم بغلت،زار زدم،گفتم غلط کردم
گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نکن که تو خودم گم بشم
گفتم دوست دارم…
گفتم: داد می زنم تو بهترین رفیقیییییییییییییییی
بغلت کردم گفتم:تو بن بست رفیقی
یک کلام،خدا تو بهترینی
ارزش یک لبخند
در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمیدانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریهالمنظر بود.
شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمیآمد و از او وحشت داشتند، کودکان از او دوری میجستند و مردم از او کنارهگیری میکردند. قیافه زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود میدید دچار نوعی ناراحتی روحی شد که میتوان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او میگریختند او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری مینمود و مردم را از خود دور میکرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.....
یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازهای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک برخلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.
لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست. آن دو بدون اینکه کلمهای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند. همین لبخند دخترک در روحیه پیرمرد تاثیر بسزایی داشت. او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را میکشید. دخترک هر بار که پیرمرد را میدید، شدت علاقه وی را به خویش درمییافت و با حرکات کودکانه خود سعی در جلب محبت او داشت.
چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامهای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه پیرمرد همسایه بود که همه ثروتش را به دختر او بخشیده بود.
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.
به نیمکتش نگاه میکنم ، پنج ردیف از من جلوتر ، چقدر موهای طلاییشو دوست دارم ، برمیگرده و نمره ی صدشو نشونم میده و میخنده ، چقد دوست دارم مال من باشه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی ...روم نشد !
***
جشن فارغ التحصیلیه ،
میاد طرفم و مدرکشو جلو چشام تکون تکون میده ، بهم میگه : تو بهترین دوست منی . سرش رو میاره بالا و گونه ام رو میبوسه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی...روم نشد !
***
پدرشو از دست داده ، دیگه تنهای تنهاست ، تو کلیسا بغلم میکنه ، میگه : حالا دیگه فقط تو رو دارم . گونه ام رو میبوسه ، اشک هاش صورتمو خیس میکنه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی... روم نشد.
***
نصفه شبه ، بهم زنگ میزنه ، داره گریه میکنه ... میگه پسره تنهاش گذاشته ، میخواد برم پیشش ، میرم خونه اش ، سرشو میذاره رو شونه ام و گریه میکنه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی ... روم نشد .
***
رو صندلی کلیسا خشک شدم ، دارم یخ میزنم ، من دوستش داشتم و اون حالا داره ازدواج میکنه ، دلم میخواست همونجا داد بزنم که دوستش دارم ولی... روم نشد .
***
امشب هوا بارونیه ، بازم تو کلیسام... ولی اینبار همه ساکتن ، به تابوتش خیره شدم ، هیچی نمیگفتم ، دفتر خاطراتش هنوز تو دستمه ، دفتر خاطراتی که از توی اتاقش پیدا کرده بودم ، توش نوشته بود : بارها خواستم بهش بگم دوستش دارم ولی... روم نمیشه ، کاش اون یه روز بهم بگه دوستم داره...
مردی خواب عجیبی دید . او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها نگاه می کند هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند. مرد از فرشتهای پرسید : شما دارید چکار می کنید ؟ ،فرشته در حالیکه
نامه ی را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است ، ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند تحویل می دهیم. مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که
کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند، مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟ ، یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمین
می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته!!مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چکار می کنی و چرا بیکاری ؟ ،فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید
جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند . مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند ؟! فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است ، فقط کافیست بگویند : <<خدایا ممنونیم>>
|
آدم برفی یادته اون روز برفی وسط سوز زمستون تو پریدی پشت شیشیه
من زدم از خونه بیرون یادته اشاره کردی آدمک برفی بسازم واسه ساختنش
رو برفا هرچی که دارم ببازم گوله گوله برف سرد و روی همدیگه می چیدم شاد
و خندون بودم انگار که به آرزوم رسیدم رو پیشونیش با یه پولک ی
ه خال هندو گذاشتم واسه چشماش دو تا الماس جای پوس گردو گذاشتم
رو سینش با شاخه یاس یه گلوبندو کشیدم روی لبهاش با اجازت طرح لبخند
رو کشیدم یادمه با نگرونی تو یه ها کردی رو شیشه دزدکی برام نوشتی
تکلیف قلبش چی میشه شرم گرم لحظه ها رو توی اون سرما چشیدم
سرخیشو رو پوست سرد آدمک برفی کشیدم قلبمو دادم نگفتم تن اون از
جنس برفه عاشقونه فکر میکردم نمیگفتم نمی صرفه ولی فصل آشنایی
زود گذر بود و گریزون شما از اون خونه رفتین آخر همون زمستون رفتی
و قصه اون روز واسه من مثل یه خواب شد از تب گرم جدایی آدمک برفی
هم آب شد کاشکی میشد که دوباره روبروت یه جا بشینم یا که رد پاتو رو
برف توی کوچمون ببینم کاشکی میشد توی دنیا هیچ کسی تنها نباشه
عمر آدم برفی هامون امروز و فردا نباشه قول میدم تا آخر
عمر دیگه قلبمو نبازم بعد تو تا آخر عمر آدمک برفی نسازم
1. اولین آیه از قرآن در این مورد ، این آیه شریفه است که می فرماید :
« اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر ، الذین اخرجو من دیارهم بغیر حق الا ان یقولو ربنا الله ... » « به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخته اند و مورد ستم قرار گرفته اند ، رخصت داده شد که قهرمانانه از خود دفاع کنند و خداوند بزرگ بر پیروز گردانیدن آنان به تجاوزکاران تواناست آنا که به ناحق از شهر و دیارشان رانده شده اند ، جز آن نبود که می گفتند : پروردگار ما ، خدای یک تاست ... » سوره حج ، آیات 39 و 40 از امام صادق (ع) روایت شده است که : این آیه شریفه در مورد امیرمومنان جعفر طیار و حمزه نازل شد و در مورد حسین (ع) و شهادت پر افتخار او نیز تفسیر و تطبیق گردید . اما آیه شریفه در مورد حسین (ع) به گونه ای خاص تفسیر و تطبیق شد ، چرا که او از وطن خویش و همه پناهگاهها رانده شد و در سراسر قلمرو گسترده اسلامی برای او نقطه امنی نگذاشتند ، کار خشونت و ترور و وحشت آفرینی رژیم اموی آن هم به نام اسلام به جائی رسیده که امام حسین (ع) فرمودند : به خدای سوگند ! اگر من در لانه پرنده ای باشم مرا بیرون خواهند آورد تا با ریختن خون من به اهداف پلید و ظالمانه خویش برسند . خصائص الحسینیه ، ص 418 ، قطعه از بهشت ج 2 ص 178
2. دومین آیه شریفه در سوگ حسین (ع) این آیه شریفه است که بدین واقعیت اشاره دارد که آن حضرت در راه پرافتخار خویش تنها بود و یاران شهامتمند و پاکباخته همراه و همدل و همسنگر او اندک . « الم تر الی الذین قیل لهم کفوا ایدیکم و اقیمو الصلواة و اتوالزکوة فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله او اشد خشیة و قالوا ربنا لم کتبت علینا القتال لولا اخرتنا الی اجل قریب ... » « آیا ندیدی کسانی را که به آنها گفته شد : که اکنون از پیکار باز ایستید و نماز بخوانید و زکات بدهید ، اما هنگامی که جنگیدن بر آنان مقرر شد گروهی چنان از مردم ترسیدند که باید از خدا می ترسیدند یا ترسی بیشتر از ترس از خدا و گفتند : پروردگارا ! چرا پیکا را بر ما مقرر فرمودی و بر ما مهلت نمی دهدی تا به مرگ خویش که نزدیک است بمیریم ؟ » سوره نساء ، آیه 77 . در تفسیر آیه شریفه از حسن بن زیاد عطار ، روایت است که می گوید : از امام صادق (ع) در مورد آیه شریفه پرسیدم که فرمودند : فراز نخست آیه ، در مورد امام حسین (ع) است که خداوند او را به دست نگاه داشتن از پیکار فرا خواند « الم ترالی الذین ... » آنگاه از فراز دوم آیه شریفه پرسیدم : « فلما کتب علیهم القتال ... » که فرمود در مورد امام حسین (ع) است و به همه مردم روی زمین که به همراه او در راه حق و عدالت به جهاد برخیزند . بحارالانوار ، ج 44 ، ص 217 قطعه ای از بهشت ج 2 ص 217 یکی از شیعیان از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمودند : اگر تمام اصل زمین در رکاب امام حسین (ع) جنگ می کردند همه کشته می شدند . خصائص الحسیینه ، ص 420
3. سومین آیه اشاره به شهادت و شهادتگاه وشرایط و حالات جانسوز و پرافتخار آن گرامی است و آن نخستین آیه از سوره مریم است : « کهیعص »
4. چهارمین آیه در اشاره به سوگ حسین (ع) آیه شریفه ای است که به هنگام شهادتش بدان ندا داده شده که : « یا ایتها النفس المطمئنه ، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه » « هان ای روح با آرامش و ایمان ! پیش پروردگارت خشنود و پسندیده باز گردد و به چرگه پرستندگانم درآی و به بهشتم وارد شود . » سوره فجر ، آیات 27 و 28 امام صادق (ع) فرمودند : صاحب روح بزرگ و آرام و خشنود حسین (ع) است و این آیه شریفه اشاره به روح بزرگ اوست . خصایص الحسینیه ، ص 420
5. پنجمین آیه در سوگ امام حسین (ع) آیه شریفه ای است که اشاره خونخواهی او به هنگام رجعت دارد و می فرماید : « ... و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل » « هر کس که به ستم کشته شود به خونخواه او ، برای خونخواهی قدرتی داریم » . سوره اسرا ، آیه 33 امام محمد باقر (ع) در تفسیر آغاز آیه شریفه فرمودند : این اشاره به حسین (ع) است که مظلومانه به شهادت رسید . آنگاه در مورد این جمله از آیه : « فقد جعلنا لولیه سلطانا » فرمود : این اشاره به دوازدهمین امام نور (ع) حضرت مهدی (عج) است که خونخواهی خون پاک او را خواهد کرد و در مورد این جمله از آیه که می فرماید : « فلا یسرف فی القتل » فرمود : « قاتل او در کشتن ، زیاده روی نکند که حسین (ع) پیروزمند است » الخصائص الحسینیه ، ص 421 قطعه از ا بهشت ج 2 ص 181
6. ششمین آیه در اشاره به سوگ امام حسین (ع) آیه ای است که بیانگر انتقام از خون به ناحق ریخته شده او در روز رستاخیز است که می فرماید : « و اذا المووده سئلت ... بای ذنب قتلت » « آنگاه که از دختر زنده به گور سئوال می شود که به کدامین گناه گشته شد ؟ » از امام صادق (ع) روایت است که فرمود : این آیه در مورد امام حسین (ع) نازل شده است . الخصائص الحسینیه ، ص 184 قطعه از بهشت ج 2 ص 184
7. هفتمین آیه در مورد آن حضرت این است که می فرماید : « فدیناه بذبح عظیم . » سوره صافات ، آیه 107 در روایت آمده است که : « ذبح عظیم امام حسین (ع) است . » بحارالانوار ، ج 44 ، صص 225 و 226 قطعه از بهشت ج 2 ص 185 |
1-روضه خوان جبرئیل و مستمع حضرت آدم(ع) :
در تفسیر کلماتی که سبب پذیرفته شدن توبه حضرت آدم گردید در آیه شریفه:
فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه
روایت است که حضرت آدم در پایه ی عرش،اسمای پیامبر و ائمه(علیهم السلام) را دید پس جبرئیل به او تلقین نمود که بگو:
یا حمید بحق محمد یا عالی بحق علی یا فاطر بحق فاطم? یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان
چون نام حسین(ع) را بر زبان جاری کرد اشکش جاری شد و قلبش شکست و گفت ای برادر جبرئیل چرا در یاد کردن پنجمی قلبم می شکند و اشکم جاری می شود
جبرئیل عرض کرد:این فرزند تو به مصیبتی مبتلا می شودکه همه ی مصیبت ها در مقابل آن کوچک است:
فرمود ای برادر آن چه مصیبتی است؟
جبرئیل پاسخ داد:
یقتل عطشانا غریبا وحیدا فریدا لیس له ناصر و لا معین
با لب تشنه غریب و بی کس و تنها کشته می شود و برای او هیچ یاور معینی نباشد
ای آدم ای کاش او را می دیدی که می گوید:
و عطشاه و اقله ناصره حتی یحول العطش بینه و بین السما کالدخان فلم یجبه احد الا باسوف و شرب الحتوف
داد از تشنگی،فریاد از کمی یاور،به نحوی که تشنگی بین او و آسمان مانند دود حائل می شود(یعنی از شدت تشنگی آسمان را چون دود می بیند) و هیچ کس او را اجابت نکند مگر به ضربه های شمشیر و چشانیدن مرگ"
او را ذبح کنند چون گوسفندی که از قفا بکشند و دشمنانش وسائل او را به غارت ببرند،و سر او و یارانش را به همراه عیالانش در شهرها بگردانند.این گونه در علم خداوند منان گذشته است پس آدم و جبرئیل چون مادر جوان مرده گریستند.
سحاب رحمت ص 115؛ بحار الانوار ج44 ص245
آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیر
راوی روضه های محرم سفر بخیر
خلوت نشین نیمه شب ندبه های اشک
دلگیر بغض های دمادم سفر بخیر
یکسال ونیم غربت و دلتنگی و فراق
یکسال ونیم گریه ی نم نم سفر بخیر
ای شاهد مراثی گودال قتلگاه
ای وارث مصیبت اعظم سفر بخیر
بغض غریب خاطره های کبودِ شام
امن یجیب کوچه ی ماتم سفربخیر
روی کبود ونیلی وآشفته ی فراق
موی سپیدو خاکی و درهم سفربخیر
زلفی بخون نشسته سرِنیزه ها رهاست
بانو به زیر سایه ی پرچم سفر بخیر
این کارهارو انجام بدین:
1-به ستاره قرمز روی دماغ دختره به مدت 30 ثانیه خیره بشین.
2- حالا به یک کاغذ سفید یا دیوار سفید نگاه کنین و مرتب پلک بزنین.